107

107

وارث شیخ

107 

با اشک و لبخند نگاهش کردمو گفتم  

- امیدوارم... اگه حامله باشم قول میدم نگهش دارم... خود تو هم میکنم پرستار بچه ام 

اشک هام شدید تر شدو بهیه با محبت موهامو نوازش کرد  

از زبان عثمان : 

به صورت کبود و خون آلود عمو نگاه کردم  

تا میتونستم و میخورد زده بودمش.  

نیمه هوشیار زد زیر خنده که دوباره یغه اش رو گرفتم  

اما با داد پدرم رهاش کردم که گفت  

- کافیه عثمان... برو پیش زنت...  

برگشتم سمت پدر که دیدم با دوتا مامور داره میاد سمت ما  

عمو برگشت سمت پدر و گفت  

- برادر... به حرف این پسرت گوش نده. معلوم نیست چی به خورد من داده مستم کرده.  

انگار تازه متوجه حضور مامور ها شد  

یکم هوشیار تر شدو گفت  

- چه خوب مامور آوردی... باید این مردو ببرن  

به من اشاره کرد 

پوزخندی زدم بهشو گفتم  

- از اعترافاتت فیلم گرفتم عمو جان... مستی و راستی ... دیگه دستت رو شده  

عمو با شوک عقب عقب رفتو گفت  

- من هیچ حرفی نزدم. تو منو چیز خور کردی  

چنان مست بود که نمیتونست درست راه بره 

پدر گفت  

- فردا مشخص میشه ... بگیریدش  

معمورا اومدن به سمت عمو که عمو دوباره عقب رفت  

اما پاش به ریشه های قالیچه پارسی کف تراس گیر کردو به عقب پرت شد  

یکی از مامور ها دست عمو گرفت تا مانع از افتادنش بشه  

اما عمو خودشو با شدت عقب کشید  

از این حرکت محکم خورد به لبه سنگی و کوتاه تراس  

لحظه بعد عمو با سر پرت شد پائینو صدای سقوطش تو شب پیچید


دوستان رمان فقط تو کانال کافه هلو گذاشته میشه. کانال موج یه مدت غیر فعال میمونه و بعد از اون احتمالا رمان های قدیمیمو دوباره داخلش پارت گذاری کنم. برای اونایی که نخوندن . پس اگر دوست دارید از اون کانال لفت بدید مشکلی برای رمان های آینده من برای شما ایجاد نمیکنه.

Report Page