107

107


لبشو بوسیدم و ازش جداشدم 

+....بیا فعلا یچیزی بخوریم من ضعف کردم 

وسایل صبحانه رو روی میز گذاشتم 

تام کنارم نشست و منو روی پاش نشوند و باهم صبحونه خوردیم 


_.....من باید برم بیمارستان عزیزم 

تام رو تا دم در بدرقه کردم و برگشتم داخل خونه 


:::::::کریس ::::::::::

به رفتن سامانتاخیره شدم و ذهن اشفتمو به چندساعت قبل فرستادم

 به رو در روشدنم با سامانتا....


به گفته ی خودش روزای سختی رو داره میگذرونه مجبوره خرج بچشو تنهایی در بیاره شوهرشو چندماهه ندیده 


به محله ای که توش بودم نگاه کردم 

اون دختر پراز نازی که هوش منو برده بود الان به چه وضعی افتاده بود 


درسته که ازم جداشد ولی هیچوقت حقش همچین زندگی نبود 

هنوزم مثل قبل زیبا بود هنوزم موقع حرف زدن صداش پراز ارامش بود 


به جایی که چنددقیقه قبل با بچش نشسته بود نگاه کردم با دیدن دستکشای کوچولویی که روی صندلی جامونده بودن ناخوداگاه خوشحال شدم 


شاید رسوندن این دستکش ها به صاحبش میتونست دلیلی برای دوباره دیدنشون بشه 


نمیتونستم پیش خودم انکار کنم من هیچوقت از عاشق سامانتا بودن دست نکشیده بودم 


حتی بعد از چندسال هنوزم با دیدنش تپش قلبم بی امان میزنه


ماشینو روشن کردم و از خیابون بیرون اومدم شاید میشد به یه اینده دوباره فکر کرد

من هیچویت دیگع نمیتونم هیچکسو مثل سامانتا دوس داشته باشم


پیامی روی گوشیم اومد بازش کردم اریک بود و نوشته بود که امشب به یه مهمونی دعوت شدیم


برای سرگرم کردن چندساعته پیشنهاد خوبی بود 

شماره رزا رو گرفتم و برای امشب باهاش هماهنگ کردم بهتراز رزا برای همراه بودن توی مهمونی گیرم نمیومد


:::::::::رزا:::::::::::

زیپ لباسمو بستم و رژمو روی لبام تمدید کردم اخرین بار خودمو توی اینه چک کردم و منتظر تماس کریس بودم تا برم پایین 


بوت های بلندم رو پوشیدم و کاپشنمو روی دسته صندلی گذاشتم 


بعد مامان حسابی حوصلم سررفته بودو این مهمونی میتونست کمی حوصلمو جابیاره 


با صدای زنگ گوشیم کاپشنمو برداشتم و از در بیرون رفتم کریس جلوی در ایستاده بود و با ژست خاص خودش بهم نگاه میکرد 


لبخندی بهش زدم و گونشو بوسیدم خیلی وقت بود ندیده بودمش 


+....چطوری کریس ؟


درو برام باز کردو سوار ماشین شد 

_.....کم پیدایید خانوم نمیببنیم شمارو 

به تیکش خندیدم و به راهی که در پیش داشتیم خیره شدم

Report Page