1040

1040


1040

مادر نیما نگران از اون سمت در گفت 

- نیما جان بیا بریم بیمارستان بابا باز دچار نوسان فشار شده 

نیما پوفی کردو گفت

- اومدم مامان .بلند شدو رو به من گفت 

- ببین عفریته چکار میکنه 

سریع پا شدم و گفتم

- ما هم میایم . میترسم باز حرصت بده حالت بد شه

اما نیما خم شد موهامو بوسید 

امیسارو داد بغلم

موهای امیسارو هم بوسید و گفت 

- دخترمونو کجا ببریم تو بیمارستان... من خودم حواسم هست نترس 

کتشو برداشتو رفت بیرون

اما من پر از ترس و نگرانی بودم

یکم با امیسا بازی کردم سرم گرم شه اما فایده نداشت

برای امی شیر خشک درست کردم 

طبقه پائین جلو تلویزیون لم دادمو به امیسا شیر دادم 

خوشبختانه امیسا با شیشه خوابید 

منم چشم هام گرم شده بود

رفتم طبقه بالا و رو تخت خودمون خوابیدم 

اما خواب های چرت میدیدم

از خواب پریدم

دیدم دو شده نیما نیومده

با استرس زنگ زدم بهش.

جواب ندادو استرسم بیشتر شد


سلام دوستان دوتا لینک از من خواستین . اولی لینک کانالی که #نگاه رو بشه رایگان پارت به پارت خوند که این میشه و قسمت اولش پین شدا 👇👇👇

http://t.me/cafe_zendeh

دومی لینک کانالی که رو بشه خرید که این میشه 👇👇👇

https://t.me/mynovelsell

Report Page