104

104


ضربه ای به سنگ جلوی پام زدم و به راهم ادامه دادم 

گوشیم توی جیبم لرزید 

پیامو چک کردم 

"....سلام میشه ببینمت؟ خیلی ضروریه الناز هستم ..."

جوابشو ندادم گوشیمو کلا روبی صدا گذاشتم و به راهم ادامه دادم 

تاآخرین تایمی که داشتم بیرون موندم 

انقدر راه رفته بودم پاهام بی حس شدن 

فقط میخواستم خودمو خسته کنم که زود خوابم ببره 

کلیدانداختم درو باز کردم وکفشامو بیرون اوردم رفتم داخل 

صدای خنده دایی کل خونه رو پرکرده بود  

چشمامو به هم فشردم چراالان باید اینارو ببینم یه سلام کلی دادم و به بهونع تعویض لباس رفتم داخل اتاقم 

یه لباس ساده و دم دستی پوشیدم و برگشتم پایین 

کنار دایی نشستم سرمو بوسیدوگفت

-...کجابودی تااین ساعت؟

+...قدم میزدم 

-...زرنگ شدی 

پوزخندزدم و اروم گفتم

+...اره خیلی زرنگ شدم 

تونقطه ی کور نگاهه حامد نشسته بودم نه اون منو میدید نه من اونو 

خودمو مشغول دیدن برنامه بی سروتهه تی وی کردم 

الناز رفت توحیاط با گوشی صحبت کنه 

خودمو روی کاناپه جلو کشیدم و اینبار با حامد چشم توچشم شدم 

زودتراز من به خودش اومد اخماشو توهم کشیدو جهت نگاهشو عوض کرد

انگار از سرم داشت اتیش بیرون میومد 

اون نامزد داره 

بجای اینکع من پشت چشم نازک کنم 

اون رفته توقیافه.

تااخرشب دورهم بودیم و بعدش رفتن بالا 

کنار پنجره نشستم 

گوشیمو برداشتم و وارد صفحه ی چت حامدشدم 

همه ی پیامامونو از اول خوندم 

دلم براش تنگ شده بود 

خیره به پیامامون توی افکار خودم غرق بودم 

یه پیام ازطرف حامداومد توصفحه ی چتش بودم و همون لحظه پیامش سین خورد 

سریع گوشیو قفل کردم و انداختم روی تخت

لعنتی!

ضایع شدم 

چندلحظه بعد گوشیم زنگ خورد خودش بود

Report Page