104

104


کلافه گفتم 

-...خوبم محمد خوبم 

یکم نگام کردو دیگه چیزی نگفت 

انگار از عکس العملم خوشش نیومده بود 

رسیدیم دم خونه 

محمد بهم کلید داد و گفت 

-...درو باز کن کلید رو برام بیار شاید مامان خواب باشه 

مکث کردم نفس گرفتم و گفتم

+...تو نمیای داخل؟ 

محمدم بامکث جواب داد 

-...دوس داری بیام؟ 

جوابی برای سوالش نداشتم...بعد از دیدن مامان متین ذهنم ریخته بود بهم...قبلش همه چیز برام شفاف تر بود...

محمد دید مکثم طولانی شد کلیدو جلوم تکون داد درو اروم باز کردم برگشتم کلید رو دادم بهش ورفتم داخل 

درو که بستم صدای لاستیکا اومد و رفتش 

یکم توحیاط نشستم 

حرفای مامان متین توذهنم مرور میشد 

منومتین هیچوقت رابطه عاشقانه ای نداشتیم که بخاطرش الان بخواد دیوونه شه 

اون فقط اسباب بازی جنسیشو از دست داده بود و حالا نمیتونست خشمشو روی کسی خالی کنه 

سردرگم بودم....

کلافه و عصبی...

صدای گوشیم اومد محمد پیام داده بود باز کردم نوشته بود 

"...امشب رو استراحت کن ولی فردا میام دنبالت باید باهم حرف بزنیم..."

فقط نوشتم باش 

رفتم داخل شلوارو شرتم رو عوض کردم و خوابیدم 

خیلی زود خوابم برد 

ولی همش خواب متین رو میدیدم 

توخواب میخواست بهم نزدیک شه و دوباره بااون دیلدوها اذیتم کنه

...........................................

سلام دوستای عزیزم امیدوارم حالتون خوب باشه.و تااینجای داستان با من همراه بوده باشید ولذت برده باشین.اگه هر نظر یا اتتقادی نسبت به من و داستان داشتین میتونین از طریق لینک ناشناس پایین برام بنویسید یا به آیدی سارا که ازش داستانو خریدین پیام بدین.

من همه ی تلاشم رو میکنم که بتونم داستانی که آرام روایت میکنه رو به بهترین نحو براتون بنویسم 💗

https://t.me/BiChatBot?start=sc-553975-U3XnDKe

Report Page