103
-....چطوری میتونی بااین سرعت کند بزنی به کل روز من اخمام توهم رفت اون به من دروغ گفته بود حالا خودشم شاکی بود؟
+...از خودت یاد گرفتم که گند میزنی به کل زندگی یه آدم و احساسش
با داد گفت
-...من زندگی هیچکسو خراب نکردم
+...پس من این وسط چی هستم؟ بازی کردن بااحساسات من گند زدن ب حساب نمیاد ؟
-....کاش گوش کنی و بذاری حرف بزنم
بغضمو قورت دادم و گفتم
+...گوش نمیکنم نمیخوام هیچی بشنوم نمیخوام دوبارع گول حرفاتو بخورم
-....حرف اخرته دیگع؟
+....آره حرف اخرمه منو ببر خونه
بدون هیچ حرفی رسوندم خونه تااخرشب راه میرفتم و با خودم حرف میزدم تمام حرفایی که دلم میخواست بهش بگم و نمیتونستم ...
یه بار دوبار هرار بار مرورشون کردم
اخرای شب الناز و حامد باهم اومدن خونه
لامپ اتاقمو خاموش کردم و روی تخت دراز کشبدم
همین ک چشمامو بستم دونهای اشک یکی یکی از چشمام سرازیر شدن
چی فکر میکردم و چیشد؟؟؟؟
هیچ انگیزه ای نداشتم...
روزا پشت هم مبگذشت رابطه حامد و الناز هنوزم برام مجهول بود
نه اونقدر صمیمی بودن
نه مثل دوتا غریبع بودن ...
ضربه ای به سنگ جلوی پام زدم و به راهم ادامه دادم
گوشیم توی جیبم لرزید
پیامو چک کردم
"....سلام میشه ببینمت؟ خیلی ضروریه الناز هستم ..."