103

103


۱۰۴

پشت کرد بهم . دست هاشو تو هوا تکون دادو گفت 

- امیر... امیر... امیر ... 

در حالی که داشت حرف میزد آروم رفتم پشت سرش که ادامه داد

- چرا تو انقدر منو تحت فشار میذاری؟

دستم رو کمرش نشستو کنار گوشش گفتم 

- الان که آروم بغلت کردم ... تحت فشار نیستی ... 

از این حرکتم جا خورد . 

حرفش نیمه تموم موندو دستاش تو هوا خشک شد 

خواست ازم فاصله بگیره که دستام رو شکمش حرکت کردو قفلش کردم تو بغلم 

سرمو تو گودی گردنش فرو کردمو در حالی که نفس عمیق میکشیدم گفتم 

- تو همه چیو زیادی سخت میکنی ... 

نفسشو عمیق و آروم بیرون دادو دستش نشست رو دست من 

آروم لب زد 

- امیر ... خواهش میکنم ... 

- خواهش میکنی چی ؟ 

- اذیتم نکن ... 

سرمو از گردنش جدا کردم و بدون جدا شدن بدن هامون به نیمرخش نگاه کردم 

چشم هاشو بسته بود و لب هاشو به هم فشار میداد

باز داشت کلافه ام میکرد ... 

من میدونستم اونم این آغوش رو میخواد ...

اما نمیفهمیدم چرا انقدر با این احساس میجنگه

دستام دورش شل شدو گفتم 

- باشه ... اگه این کار من داره اذیتت میکنه ... باشه ... 

دستمو از زیر دست های داغش بیرون کشیدمو عقب رفتم و ادامه دادم 

- باشه ... اذیتت نمیکنم ... لمست نمیکنم ...

برگشت سمتمو ملتسمانه گفت 

- نه ... منظورم این نیست بغل کردنت اذیتم میکنه ...

سوالی و با تعجب نگاهش کردم که سرشو پائین انداخت و گفت 

- وقتی ... وقتی بغلم میکنی ... اذیت نمیشم ... اما ...

مکث کرد که کلافه پرسیدم 

- اما چی ؟

- وقتی لمسم میکنی ... لذت بخشه ... وقتی یادم می افته نامحرمیم ... باید جلو این لذتو بگیرم ... باید لذت نبرمو خود داری کنم ... این اذیتم میکنه ... 

سرشو بلند کردو با چشم های سرخ نگاهم کردو گفت

Report Page