103

103


نفسش که خورد به صورتم چشم هامو بستم 

اما مکث کرد 

منتظر جواب من بود

خوب بلد بود منو تحت فشار بذاره . 

سرمو عقب کشیدمو کلافه گفتم 

- باشه ... دو شنبه و پنج شنبه میام پیشت اما دیگه هیچ قانون دیگه ای نداریم . قبوله ؟

لبخند مغرورانه ای زد... کاملا مشخص بود از این موفقیتش راضیه 

نفس عمیق کشیدو دست هاشو به سینه زدو گفت 

- خوبه ... اما من یه قانون دیگه هم دارم 

امیر :::::::::::

خودم میدونستم خواسته هام زیاده 

اما واقعا همینم برام سخت بود . 

اگه دست من بود میخواستم همین فردا همه چی تموم شه و فردا شب ترنم رو تخت من باشه 

اما بخاطر خواسته اون داشتم خودمو کنترل میکردم 

واقعا تحمل نداشتم حالا تا یه مدت مثل دوست دختر و پسر باشیم 

من هیچوقت وارد چنین روابطی نمیشدم 

حوصله اینجور وقت گذرونی های محدود رو نداشتم .

یا کسی رو برای چیز خاصی میخواستمو بهش میرسیدم 

یا جذابیت نداشتو کنار میذاشتم 

حالا ترنم رو میخواستم . اونم کامل 

نه اینطوری نصف و نیمه و با قید و شرط 

با اخم دستشو به سینه زدو گفت 

- قانون دیگه نداریم امیر ... هر چیز دیگه ای میخوای میتونی از من درخواست کنی ... منم اگه موافق باشم قبول میکنم ... نباشم رد میکنم ... لزومی نداره قانون بذاری ...

دقیق نگاهش کردمو گفتم 

کلافه نفسشو بیرون دادو چرخید... 

- امیر... امیر... امیر ... 

در حالی که داشت حرف میزد آروم رفتم پشت سرش که ادامه داد

- چرا تو انقدر منو تحت فشار میذاری؟

- الان که آروم بغلت کردم ... تحت فشار نیستی ...

Report Page