103

103



103 

  وزنشو انداخت رو صندلی و نفس عمیق کشید  

میتونستم همین الان بلند شمو تا میتونم بزنمش 

اما باید بیشتر خودشو لو میداد  

عمو دستی به شکم فربه اش کشیدو گفت  

- من یه عمر دور پدرت نچرخیدم که حالا یه بی سر و پا بیاد مال منو تصاحب کنه. این عمارت و این دارایی حق ما هم هست...  

نفس عمیقی کشیدو گفت  

- من به امید اون روز زنده ام که اینجا قدم بزنم و وجب به وجبش مال من باشه  

آروم گفتم  

- اینجا خونه پدر منه و بعد اون مال منه... نه تو عمو جان  

عمو بلند خندیدو گفت  

- میدونم... میدونم پسرم ... مال توئه... اما دیلی نداره مال تو بمونه  

به هانا نگاه کردو گفت  

- این دختره عمرا بتونه برات وارث بیاره ... شیخ بدون وارث سهمی از ارث نداره ...  

رو کرد به منو گفت  

- شما خیلی عقب تر از منینی  

خونم به جوش اومده بود. عمو داشت چی میگفت . آروم گفتم  

- چرا هانا نمیتونه وارث بیاره ؟ 

عمو از سر میز بلند شد  

در حالی که تلو تلو میخورد به سمت پرده تراس رفتو گفت  

- دیگه خیلی دیر شده عثمان ... فقط دو تا از اون قرصا کافیه تا برای همیشه زهر رحم یه زن رو نابود کنه  

برگشت سمت مل  

به هانا نگاه کردو گفت  

- این عروس کوچولو الان دست کم چهارتا از اون قرص ها خورده ... 

بلند خندیدو خواست بره بیرون. اما پاش به پرده گیر کردو با صورت خورد زمین.  

 تکون نخورد و تو همون حال رو زمین باقی موند 

هانا گوشی رو برداشت فیلمو قطع کردو گفت  

- اعتراف کرد ؟ 

ناباورانه به هانا نگاه کردمو گفتم  

- اون عوضی ها به خوردت زهر دادن


رمان آموروفیلیا نزدیک به جلد دوم شده. با هشتک #آمور همه پارت هارو اینجا بخونین 👇👇👇

https://t.me/holo_tel/3247

دقت کنین عکس پارت همیشه ثابت نیست

Report Page