102

102


#پارت102

#قلبی‌برای‌عاشقی


_اومدم یاداوری کنم امروز جلسه داری!

ابرویی بالا انداخت: چه جلسه ایی؟؟

_جلسه با شرکت آگرین!

اهانی زیر لب گفت ... بیشعور هیچی در موردخودم نپرسید 


_منشی جدید نگرفتی؟

_باید بگیری؟؟


شونه ایی به معنی نمیدونم بالا انداختم که حس کردم لحنش شیطون شد 

_خب اگه تو بخوای میاریم!

دلم میخواست فوشش بدم اما مثله خودش ریلکس جواب دادم 

_بیار 

_مطمئنی ؟؟

_اره بیار


_اوکی پس خودت یکی رو انتخاب کن فقط کارش خوب باشه مثله تو کار رو نپیچونه 

پشت چ‌شمی براش نازک کردم: من کی کار رو پیچوندم؟؟


_همیشه!

واقعا دیگه حرصم گرفت صاف وایستادم : اوکی تا فردا یکی رو برات پیدا میکنم بعدش تو به خیر رو مارو بسلامت 


خندید، یک لحطه محو خنده ی جذابش و چال رو گونه هاش شدم اما سریع نگاهمو ازش گرفتم 

میدونستم فکر میکنه دارم شوخی میکنم 

اما حالا خودمم حساس شده بودم اما خودمم نمیدونم چمه 


انگارمیخواستم لج کنم برای همین اوکی گفتم و از اتاق رفتم بیرون

یه گوشه رو صندلی نشستم و به این فکر کردم کی رو بیارم جای خودم 

انقدر فکر کردم که اخر سر فکرم به سارا رسید 

فوری شمارشو گرفتم بعد از چندتا بوق جواب داد 

_بله؟؟

_سلام بر بی معرفتا 

جیغ کوتاهی کشید : وای اسکی خودتی؟؟ 


_پ ن روحمه ، چیکاره ایی؟؟

_هوچ بیکار اومدم کرج چطور؟؟


_یه کاری هست اینجا میتونی انجامش بدی؟؟ منشی شرکت بشی!

Report Page