102

102


+....چیشده؟

_....حل شددیگه مهم نیس بگیربخواب من حالم خوبه نگران نباش


+...اماامیر

_...مهسا خیلی خسته ام بخوابم بیدارشدم بهت زنگ میزنم واست تعریف میکنم 


به ناچار قبول کردم و تماسو قطع کردم دوباره رفتم زیر پتوواینبار باارامش بیشتری خوابیدم


باتکونای دستی چشمامو باز کردم

_...مگه نمیخواستی بری باعموت صحبت کنی بلندشو دیگه 


سرمو توی بالشت فرو کردم و گفتم

+....خوابم میاد مامان

_....نمیری من برم

+....نه خودم میرم


به سختی از توی تخت بیرون اومدم اماده شوم و لقمه ای که مامان واسم اماده کرده بود و خوردم

+....عمو مغازست؟این ساعت 

_....باید باشه قاعدتا

+...باشه من دارم میرم مامان فعلا 


تاکسی گرفتم و آدرس مغازه ی عمو رو بهش دادم 


زیر لب صلواتی فرستادم و حرفایی که میخواستم به عمو بزنم رو تو ذهنم مرور کردم


کرایه تاکسیو حساب کردم و پیاده شدم

وارد مغازه عمو شدم هیچکس نبود 


گلومو صاف کردم و عمو رو صدا کردم با دیدن بهرام که از بالای پلها اومد پایین ناخوداگاه اخمام رفت توهم

+...سلام عموکجاست؟


+...سلام عموکجاست؟

_...سلام دخترعمو چه عجب ازاینطرفا


روی کاناپه تکی که گوشه دیوار بود نشستم و گفتم

+....میخوام باعمو صحبت کنم کی میاد؟

_...حدود نیم ساعت دیگه میاد

+...باشه منم همون موقع میام 


بهرام روبروم ایستادو گفت

_...تازه اومدی درخدمتتون باشیم 


اخمامو کشیدم توهم و گفتم

+...ممنون ولی من نیومدم مهمونی اومدم باعمو صحبت کنم هروقت رسید میام درغیراینصورت کاردیگه ای اینجا ندارم


قبل ازاینکع چیزی بگه کیفمو برداشتم و اومدم بیرون 


خودمو بادیدن بقیه مغازه و لباسا سرگرم کردم که زمان بگذره 


اماانگار هرثانیه یک ساعت میگذشت خسته شده بودم 


راهه رفته رو برگشتم و دوباره وارد مغازه شدم 


بهرام داشت با مشتریها صحبت میکرد و با دیدن من به بالا اشاره کردو گفت

_....بابا بالاست میتونی بری باهاش صحبت کنی 


زیر لب تشکر کردم و از پلها بالا رفتم 


عمو روی صندلی نشسته بود مثل تمام این سالها بااون جدیت و اخمش ترسو تودلم مینداخت


دستمو مشت کردم و سعی کردم اروم باشم و صدام نلرزه من نباید ضعیف باشم


قدمای باقی ماندمو برداشتمو روبروی عمو ایستادم

Report Page