102

102


انتخــــابی اشتبــاه



🔥🍂💥🍂🔥🍂💥 🍂

🔥🍂💥🍂🔥🍂☠

🔥🍂💥🍂☠

🔥🍂☠


#پارت_102



با باز شدن در آرشام و سپهر پشت هم با لبای خندون وارد شدن..

زیر لب غر زدم :

+ سپهر کم بود این یکیم اضافه شد..


 پیش خودم گفتم یکمم تخس تر و مغرور تر..

 ولی اون شیطنت توی کاراش عجیب به دلم نشسته بود و دوست داشتم بیشتر باهاش در ارتباط باشم..


لبخند کوچیکی مهمون لبام شد..اما با یادآوری اون شب دوباره اخمی بین ابروهام نشست..


اون پسر واقعا ذهنمو درگیر کرده بود، مردی که غرور و تکبر اولین چیزی بود که با دیدنش، این حس بهم تحمیل شد..


از فکر و خیال بیرون اومدم و نگاهمو به کل هیکلش سوق دادم..


بازم مثل سری پیش لباس ورزشی پوشیده بود..سرتق بودنشم باید به یکی از صفتاش اضافه کنم..


بالاخره از جام بلند شدم تا سمتش برم که خودشو رو کاناپه پرت کرد و دراز کشید..


با ابروهای بالا پریده نگاش کردم..وقتی سنگینی نگامو حس کرد، حتی به خودش زحمت نداد تا نگام کنه و لب زد:

ـــ جون تو خیی خستم بزا یکم استراحت کنم بعد بریم سزاغ جلسه مهممون..


ازین همه پروییش توی شوک بودم که با تقه ی دوباره ی در با حرص گفتم:

+ فقط دوستدارم کارت الکی باشه..بیــا تــو..


در به سختی باز شد و منشی دفتر با نیش باز وارد شد.. بی توجه به ما سرشو چرخوند تا نگاش به آرشام افتاد نیشش بیشتر باز شد و با قدمای اروم سینی به دست سمتش رفت..


من و سپهر کاملا هنگ شده به حرکات مسخره و پر عشوه منشی نگاه میکردیم......


به قلم #اهــورا

Report Page