102

102


#عشق_سخت 

#۱۰۲

کلاه کپ

عینک قاب دار و ...

ته ریش پرفسوری 

مغزم تا لود کنه طول کشیدو با تردید گفتم

- مهرداد ؟

خندید 

اوند تو و در انباری رو بست 

به اطراف نگاه کردو گفت

- ظهر خبر دادی داشتم ریش میزدم

گفتم یکم متفاوت ظاهر شم

کلاه کپشو برداشت 

به میخ رو دیوار آویزون کرد و دست کشید تو موهاش

برگشت سمتمو گفت 

- در انباری رو قفل کن ... زیر در هم یه پارچه بده بندازم نور نره بیرون 

سر تکون دادم

از قاب دستمال های اونجا برداشتم زیر در ریختم

درو هم قفل کردیم 

مهرداد داشت وسایل جا به جا میکرد و گفت

- اگه یهو یکی اومد من میرم این پشت ... تو هم عادی رفتار کن و برو 

- ترسناکه !

- مزه اش به این هیجانه

با این حرف برگشت سمت من 

لبخندی زدو گفت

- خب ... بزار امروز خودم لختت کنم 

معذب شدم 

نمیدونم چرا جلو مهرداد هنوز معذب میشدم‌

رفتم سمت قالیچه رل شده کنار در و گفتم 

- چیزی رو زمین پهن نکنیم؟

مهرداد دستمو گرفت

کشید منو سمت خودشو گفت

- نه! کار تابلو نمیکنیم! 

منو چرخوند سمت خودشو گفت 

- تو هنوز از من خجالت میکشی؟


با این حرف سینه ام رو تو دستشگرفتو فشار داد 

لب گزیدم

مهرداد با دست دیگه باسنمو گرفتو فشرد 

دهنم خشک شده بود 

مهرداد خیلی اهل بوسیدن لب هام نبود

اما من واقعا بوسه دوست داشتم 

کمی به خودم جرئت دادم

دستمو بردم تو موهای مهرداد 

خواستم لب هاشو ببوسم که مهرداد سرشو عقب برد

اخم کردو گفت 

- من تعیین میکنم هر لحظه چکار کنیم

سرشو آورد مماس لبمو گفت 

- الان هم ...

دستشو از رو کمرم برد تو شلوارم و لب زدن

- وقت بوسه نیست ...

با این حرف انگشتشو رو مقعدم فشار داد 

قیافه ام از درد جمع شد

مهرداد لب پائینمو بین دندوناش گرفت

فشار ریزی دادو گفت 

- خودت انتخاب کن... عقب یا جلو ؟

Report Page