102

102



#نگاریسم‌ 

#۱۰۲

وقتی بیدار شدم دیدم ۲۵ تا پیام و تماس از سعید دارم

ناخوداگاه نگران شدم 

با همون صدای گرفته زنگ زدم به سعید

تا زنگ خورد جواب داد

- نگار ... خوبی؟ چرا جواب نمیدادی 

- سلام ...

صدام انقدر گرفته بود تک صرفه ای کردم صدام صاف شه و گفتم

- خواب بودم

خندیدو گفت

- مشخصه ... رو به راهی؟ دیگه حالت بد نشد ؟

- خوبم ! نگران نباش. تو خوبی؟ سر کاری؟

سعید خندیدو گفت

- والا امروز پنج شنبه است شرکت تعطیله و من عملا نباید سر کار باشم مگه اینکه ...

مکقی گردو گفت

- مگه اینکه خانم حسامی منو سر کار گذاشته باشه!

دهنم باز و بسته شد

هنگ گفتم

- من؟

- اوهوم

- چه سر کاری بزارمت؟

خندید و گفت 

- دیشب گفتم امروز ببینمت نگفتی نه اما از صبح جواب ندادی !

با تعجب گفتم

- کی گفتی؟

- تو ماشین 

مکث کردمو با تعجب گفتم

- خب تو ماشین که من بیهوش بودم ! 

خندیدو گفت 

- خب بلاخره نگفتی نه! من امروز منتظرم

تازه فهمیدم دستم انداخته

خندیدمو گفتم

- پر رو ... من باید یکم استراحت کنم . امروز نمیشه

- اوکی پس برای فردا میبینمت

بازم دهنم فقط باز و بسته شد

پسر انقدر پر رو 

قبل اینکه من چیزی بگم خودش گفت 

- دیگه انشالله تا فردا حسابی استراحت هاتو کردی کارهاتو هم رسیدی . 

به دروغ گفتم

- جمعه ها روز خانواده است نمیتونم بیام بیرون

واقعا دوست داشتم برم بیرون با سعید

اما جمعه ها صبح تا ظهر میرفتم یه کافه کار میکردم. هرچند میتونستم بگم عصر بریم بیرون اما میترسیدم...

میترسیدم سعید بهم دست بزنه و ...

باز حالم بد شه

سعید ساکت شد

حس کردم فهمیده دارم میپیچونم

آروم تر گفت 

- نمیخوام تهت فشار بزارمت.

با خجالت گفتم 

- ممنونم اما فکر میکنم برای بیرون رفتن زوده

- اما من از چت کردن و تلفنی حرف زدن خوشم نمیاد 

سکوت شد بینمون

انگار تو مخمصه افتاده بودم 

هم دلم میخواستش هم میترسیدم 

سعید گفت 

- برو استراحت کن مزاحمت نمیشم

با این حرف قطع کرد

جا خوردم

اما خب... خودم باعث شده بودم ...

Report Page