102

102


#کوچولو_دلربا 

#۱۰۲

خبری از دلا تو اتاق نبود 

برای همین زود لباس پوشیدم رفتم بیرون 

دیدم ماریا جلو تلویزیونه و پرسیدم

- دلا کجاست؟

ماریا با ابرو بالا پریده برگشت سمت من 

با سر به آشپزخونه اشاره کرد

برگشتم سمت آشمزخونه 

دلا بدون نگاه کردن به من گفت

- قهوه میخوری ؟

خبری از اشک نبود و لباس مرتب تنش بود

سریع گفتم 

- آره اما میرم سر کارم اگه میشه برام بیار

دلا باشه ای گفت و من زود رفتم اتاق کارم 

پشت سیستم نشستم که ماریا اومد تو 

جلو قاب در ایستاد

تکیه داد به قاب در

دستشو زد به سینه اش و گفت 

- نیک ... قضیه تو و این دختر چیه ؟ صدای ناله و سکستون کل واحد رو گرفت 

حالا هر دو طوری رفتار میکنین انگار هیچ رابطه ای با هم ندارین ؟

Report Page