101

101


خداروشکر که حالش خوب بود قلبم آروم بود حدتقل برای چند ساعت آروم بود


به مامان زنگ زدم و گفتم که دارم میام


از پلهای اتوبوس پایین اومدم و سوار ماشین شدم

+...سلام مامان

_...سلام خوبی امیر خوب بود؟

+....بدنبود دستش شکسته بود و سرش


_...ای وای بلا به دور

+...ممنون 


رسیدیم خونه لباسامو عوض کردم و برگشتم پیش مامان

+...مامان بیا بشین

_...چیشده؟

+...میخوام فردا برم باعمو صحبت کنم

_....لازم نیست خودم میرم

+....مامان بذار برای یه بارم شده مشکلمو خودم حل کنم لطفا


_....درموردش فکر میکنم 


گونشو بوسیدم و بلندشدم وارد حیاط شدم و لبه پله نشستم 


شماره امیررو گرفتم دیگه داشت قطع میشد که جواب داد

_...جانم؟

+...خوبی امیر؟

_...خوبم عزیزم میشه من بعد باهات تماس بگیرم؟


صدای ظریفی از پشت گوشی صداش کرد و امیر بلافاصله کفت

_....من باید برم بهت زنگ میزنم فعلا


لبمو گاز گرفتم و گوشیو تودستم فشار دادم نکنه پریا دوباره برگشته؟!


لبمو گاز گرفتم و گوشیو تودستم فشار دادم نکنه پریا دوباره برگشته؟!


تا آخر شب خبری از امیر نشد 

هم نگران بودم 

هم دلخور بودم 

یعنی پنج دقیقه هم تایم خالی نداشته که یه زنگ کوتاه به من بزنه 


بدون اینکه شام بخورم لباسامو عوض کردم و رفتم زیر پتو 


دلم میخواست گوشیمو خاموش کنم که اونم مثل من نگرانیو حس کنه و بفهمه انتظار چقدر بده


اما بجای تمام فکرایی که توسرم بود گوشیو گذاشتم رو عسل کنار تختم و چشمامو بستم


انقدرچشمامو بسته نگه داشتم که بالاخره خوابم برد 


توی جام چرخیدم و بادستم گوشیو پیدا کردم یکی از چشمامو باز کردم و به ساعت نگاه کردم سه و نیم نصفه شب بود و من هنوز هیچ پیام و زنگی ازامیر نداشتم



گوشیو پرت کردم وسط اتاق و افکار بدو ازخودم دور کردم


چشمامو بستمو دوباره خوابم برد 


باشنیدن صدای زنگ گوشیم چشمام گرد شد از روی تخت بلندشدم و دنبالش گشتم 


سریع برداشتمش و جواب دادم

+....بله؟

_....بیداردبودی؟


به ساعت نگاه کردم هنوز شش صبحم نشده بور 

+....تقریبا

_....تاالان نتونستم زنگ بزنم ببخشیر

+...چیشده؟

Report Page