101

101


انتخـــابی اشتبــاه



🔥🍂💥🍂🔥🍂💥 🍂

🔥🍂💥🍂🔥🍂☠

🔥🍂💥🍂☠

🔥🍂☠


#پارت_101



با ورود یه دفعه ای سپهر پوفـی از سر کلافگی کشیـدم، این بشر درست بشو نبود..


با نیش باز سمتم اومد سفارشی که بهش داده بودمو روی میـز گذاشت..


اومد چیزی بگه که با دست بهش اشاره زدم تا بشینه و کمتر حرف بزنه..


بغ کرده خودشو رو مبل پرت کرد و گفت :

ـ به نظرت میاد؟


بی توجه به سوالش در جعبرو باز کردم و با دیدن اون حجم بزرگی از کیک شکلاتی یاد اون روزی افتادم که با چه ولعی اون یه تیکه کیکو خورده بود..


سپهر همینجوری پشت هم داشت حرف میزد و رو مخم رژه میرفت..

عصبی خواستم سرش داد بزنم که با تقه ی در و داخل شدن منشی چشم غره ای به سپهر رفتم و سوالی به منشی نگاه کردم..


انگار وضعیت و زیاد مناسب ندید که یکم از حالت عشوه گری درومد و با صدای آروم اما چشمای پر از برقش لب زد:

ـ جناب کاشفی آقا آرشـا..اممم چیزه آقای مستوفی اومدن..نگهبانا همین الان خبر دادن که تازه وارد پارکینگ شده، منم طبق خواستتون بهتون اطلاع دادم..


بی حوصله برای اینکه زودتر بره سری تکون دادمو گفتم :

+خیله خب میتونین برین فقط شیر قهوه یادتون نره خانم..


چشمی گفت و سریع بیرون رفت..


نگاهی به سپهر انداختم و خواستم بلند شم که چشمم به جعبه کیک افتاد..لعنتی گفتم و رو به سپهر گفتم:

+بلند شو گمشو این جعبرو بده با قهوه بیارن..


سپهر که دید نه هنوز اعصاب درست حسابی ندارم زیاد پاپیچم نشد و کاری که میخواستم رو انجام داد..


به عادت همیشگیم دستی لای موهام کشیدم و دوباره روی میز لم دادم..


چند دقیقه همینجوری نشسته بودم و به این فکر کردم که این راهی که دارم میرم، مسیرش درسته؟

بالاخره تا کی میخوام تحمل کنم..این دل نگرانیامو پای چی بزارم


با باز شدن در ....



به قلم #اهـورا

Report Page