101

101


+...کجا میریم؟ 

-...خونه ی من 

تودلم خالی شد فقط گفتم باش و خدافظی کردیم 

رفتم حمام حسابی خودمو شستم و شیو کردم 

باحوله اومدم بیرون 

نشستم روی تخت 

از توآینه به خودم نگاه کردم 

داری چیکار میکنی؟ 

شاید بخواد بره یه شام بده بهت 

توچرا داری به قصد دادن میری آخه؟ 

باموهای خیس خوابیدم با سردرد بیدار شدم 

موهامو پشت سرم بستم

یکمشو ریختم روصورتم 

مانتو شالم پوشیدم و دوباره به خودم نگا کردم

تاچند ماه پیش حتی اجازه نداشتم بدون چادر تا دم در حیاط برم 

ولی الان....

خود واقعیم همین بود 

نه اونقدر جلف 

نه محجبه 

اینطوری حس بهتری داشتم 

باخودم داشتم حرف میزدم 

چندتا تقه به در خورد محمد اومد داخل و گفت

+...خوبی ؟ هرچی صدات کردم جواب ندادی 

-...متوجه نشدم 

+...بریم؟ 

-...بریم 

از مامانش خدافظی کردیم و سوار ماشین شدیم 

توسکوت حرکت کردیم و محمد گفت

-...غذا بگیریم بریم؟ 

+...باش 

بین راه غذا گرفتیم محمد گفت

-...شیشه انداختم برای پنجرها 

+...خوبه 

-...چراساکتی ؟ دستمو گرفت خوبی ؟ 

+...خوبم چیزی نیست 

-...بخاطر مامان متینه؟ 

+...نمیدونم شاید...میدونی چیه؟ کاش قبول میکردن پسرشون مشکل داره و بهش کمک میکردن بااین وضعیت متین هرروز وضعش بدتر میشع

-...درسته امیدوارم زودتر سر عقل بیان 

رسیدیم رفتیم بالا 

وسایلو گذاشتیم روی کابینت 

-...برو لباساتو عوض کن من ب اینا میرسم 

مانتو شالمو بیرون اوردم و برگشتم توسالن 

محمد ظرفای غذا رو بیرون اورد منم نشستم روی کابینت 

محمد گفت

-...امشب میمونی اینجا؟ یا میخوای برگردی ؟

Report Page