101
#کوچولو_دلربا
#۱۰۱
با این حرفم سرش رو بلند کرد
به من نگاه کرد
چشم هاش حالم رو خراب میکرد
مملو از لشک بود و مظلوم تر لز همیشه
نفسم رو با حرص بیرون دادم و گفتم
- من مرد مناسبی برای رابطه نیستم... خودت ببین ! زندگی من تو کار و سکس خلاصه شده . تو لیاقتت بیشتره ... من حرفم همینه
جمله ام تموم شد
دلا پلک زد
اشکش ریخت
سر تکون داد و لب زد
- میفهمم
با این حرف دستش رو کشید
اینبار مقاومت نکردم
دستش رو رها کردم
دلا رفت بیرون و در رو بست
زیر دوش شقیقه هامو دست کشیدم
خدایا
من میدونم کار درستی کردم
اما چرا درد داشت ؟
دستمو گذاشتم رو قلبم
درد داشت
لعنتی ...
من دلِ دلا رو شگستم و قلبم درد میکرد
کلافه چشم هامو دست کشیدم
کافیه نیک ... تو کار درستی کردی
اما باز آروم نمیشدم
سریع دوش گرفتم رفتم بیرون