101

101


101 

عثمان اشاره کرد بریزم و من با لبخند محوی اطاعت کردم. امیدوارم امشب به نتیجه برسیم چون مسلما با یه عثمان مست آخر امشب رو به رو میشم 

از زبان عثمان : 

نصف بیشتر بطی رفته بودیم  

هانا خوب بلد بود برای من یواش تر بریزه تا تابلو نشه حجم کمتری تو بطری منه  

با عمو اول نمیشد حرف زد 

اما از شات شوم به بعد موتورش روشن شدو از افتخاراتش گفت  

از اینکه در برابر اون من حرفی برای گفتن ندارم از بس تجربیاتش بالاست و از بس اطلاعات داره 

چند بار اشاره کردم در مورد پدرم و بحث کم کم به سمت پدرم رفت 

داشت از ایرادات پدرم میگفت 

از اینکه با وجود بزرگتر بودن پدرم اما همیشه نیاز به مشاوره اون داره و بدون عموم هیچه  

نصف حرف هارو انگلیسی میزد و نصف عربی  

هانا دوباره شات هارو پر کردو آروم گفت  

- عجیبه پدرت بعد این همه سال ازدواج نکرده  

از این اشاره زیرکانه هانا خوشم اومد  

عمو بلند خندیدو گفت  

- اگه من نبودم تا الان صد تا زن گرفته بودو حرمسرا ساخته بود  

با تعجب به عمو نگاه کردمو گفتم  

- دیگه دارین دروغ میگین . پدر عاشق مادرم بود برای همین ازدواج نکرد 

عمو شاتو سر کشید  

اینبار شاتمو نخوردم 

هم اون حواسش نبود 

هم من داشتم داغ میشدمو نمیخواستم تمرکزم بهم بریزه . 

عمو چندتا دونه آجیل تو دهنش گذاشتو با همون دهن پر گفت  

- آره عاشق مادرت بود اما خوب عاشق زنای خوشگل هم میشد  

به هانا اشاره کردم دوربین گوشیشو روشن کنه . اونم همین کارو کردو گوشیو بدون جلب توجه رو صندلی خالی کنارش گذاشت  

طوری که عمو کامل تو کارد بیفته و من گفتم  

- پدرم عاشق زن های خوشگل میشد؟


از امروز پارتا تو کانال کافه هلو هم گذاشته میشه

رمان جدیدو هم در آینده تو کانال کافه هلو بخونین

http://telegram.me/holo_tel

Report Page