101

101


نفسمو بیرون دادم 

سریع لباس عوض کردم از عماد سرسری خدافظی کردم و رفتم سمت کافه ای که قرار داشتیم 

تا ساعت ده شب بابچها دورهم بودیم 

حرف زدیم 

خندیدیم 

اما دیلا مدام گوشیشو چک میکردو وقتی هم میپرسیدم که چیشده میگفت هیچی 

منم بیشترازاین بهش گیرندادم 

خودش اگه بخواد میگه!

با بچها خدافظی کردم سوار ماشین شدم 

وسایل کیفمو ریختم روی صندلی تا چک کنم ببینم کلیدم هست یانه!

هرچی گشتم نبود 

اما مطمعن بودم صبح خودم در خونه رو قفل کردم و اومدم بیرون 

یکم فکر کردم 

لعنتی 

خونه ی عماد جا گذاشته بودم 

دیروقت بود تا برسم خونه دیر میشدو مامان اینا خواب بودن نمیتونستن درو باز کنن 

مردد گوشیمو برداشتم 

بعید میدونستم عماد خونه باشه 

اما باید شانسمو امتحان میکردم 

زنگ زدم بهش 

سریع جواب داد و گفت

-...سلام خوبی؟ چیزی شده این وقت شب به من زنگ زدی !! 

بامکث گفتم

+...اممم کجایی ؟ 

-...خونه هستم چطور مگه؟

+...خونه ی خودت یا مامانت؟

-...خودم 

+...خوبه..من کلیدمو خونت جا گذاشتم یکم دیگه میام کلیدمو ببرم اگه اشکالی نداره 

-...نه مشکلی نیست بیا 

گوشیو قطع کردم خیلی زود رسیدم به ساختمون عماد 

سوار اسانسور شدم 

زنگ واحدعماد رو زدم 

یاتاخیر درو باز کرد 

تعارف زد بیام داخل

تشکر کردم و گفتم

+...مرسی اگه کلیدمو بدی برم ممنون میشم 

-...راستش من نتونستم پیداش کنم خودت بیا داخل ببین پیداش میکنی 

کلافه کفشمو بیرون اوردم ورفتم داخل 

اما با دیدن ۴جفت چشم که بهم خیره شده بودن خشک شدم

Report Page