1004

1004


با روشن شدن خونه نیما شوکه گفت 

- یا علی....

دوباره همه خندیدن 

از کنار در آروم بیرون اومدمو برای نیما دست تکون دادم تا منو ببینه و گفتم

- خیالت راحت لباس تنمه! تولدت مبارک

خونه دوباره رفت رو هوا .

اینبار نیما هم خندید

با تاسف سری تکون دادو گفت

- سوژه ابدی شدیم رفت ... یه ندا بده دختر 

لبخندش حسابی بزرگ بود 

خیلی وقت بود انگار صورت نیمارو اینجکری ندیده بودم

درو بستو اومد تو 

با نیش باز گفتم

- آخه لباس تنته چی بود گفتی!!!

نیما بازم خندیدو با افسوس سر تکون داد که بهنام یهو برق هارو خاموش کرد 

مسعود فشفشه رو زد

امیر رقص نورو زدو همه بلند گفتن تولدت مبارک

نیما خندیدو رفتم کنارش 

از پهلو بغلش کردم که دستشو دور شونه ام انداختو گفت

- خیلی بلا شدیا 

لبخند زدمو گفتم

- سوپرایز شدی؟

بهنام با نیش باز گفت

- البته بیشتر سوپرایز کردی 

دوباره همه خندیدنو نیما با همه سلام و احوال پرسی کرد

از اینکه نیما انقدر خوشحال شده بود حس خوبی داشتم

هرچند با اون تیکه لباس تنته حسابی ضایع هم شده بودم ! 

الناز هر چند دقیقه نگاهم میکردو میگفت

- ئه بنفشه لباس تنته !!!

پسرا هم هی در گوش نیما یه چی میگفتنو اذیتش میکردن

بلاخره بعد خوش و بش اولیه نیما رفت اتاق تا لباس عوض کنه

پشت سرش رفتم تا ماجرای نیازو بگم در اتاقو که بستم الناز بلند گفت 

- بنفشه هنوز لباس تنته؟

خونه رفت رو هوا

درو باز کردم سرمو بردم بیرونو بلند گفتم

- الناز میگما ...

با این حرف درو بستم اما تهدیدم عمل کرد و الناز دیگه چیزی نگفت

از بس الناز سوتی داشت که میدونست دهنم باز شه حیثیتش تو هواست

تا درو بستم دست نیما رو کمرم نشست 

زود برگشتم سمتش که خودشو بهم فشردو با شیطنت گفت

- چرا لباس تنته آخه

بدون مکث لب هامو بوسید و دستش رو تنم فعال شد

باید جلوشو میگرفتم

اما امشب شب نیما بود

پس همراهیش کردم

موبایلش تو جیبش زنگ خورد.اول محل نداد

اما هر کی بود بیخیال نمیشد

نیما با اکراه از من جدا شد و گوشیو نگاه کرد

Report Page