1002

1002


خدایا نیاز 

آخه نیاز 

زود رفتم بیرونو دیدم تیپ زده اومد تو 

اونم با مانوئل 

اخم کرده که منو دید و گفت

- زود رسیدیم؟

به بهنام نگاه کردم که شونهوای تکون داد یعنی نمیدونم 

لب هامو فشردمو با حرص گفتم 

- نیاز این مهمونی دوست نیماست ... کی دعوتت کرده 

ابرو بالا انداختو گفت 

- مگه تولد نیما نیست ؟

- نه تولد دوست نیماست داره خونه ما میگیره . الان نیما بیاد ببینه اینجایی قاطی میکنه 

نیاز رنگش پریدو گفت 

- اما زن دائی گفت امشب دارین برا نیما تولد سوپرایز میگیرین که 

الناز زود اومد کمکم گفت

- برای دوست نیما تولد سوپرایز میگیریم. تولد نیما که چند روز دیگه است

بهنام هم گفت 

- آره ... برا نیما هم سوپرایز میگیریم اما خونه خودش نه . خونه ما 

نیاز نگا۶ش بینمون چرخید

انگار هنوز کامل باور نکرده بود 

الناز گفت 

- میخوای زنگ بزنم نیما بپرسم بمونی یا نه 

من سریع گفتم 

- نه نیما عصبانی میشه بی خبر کسی بیاد تو زندگی شخصیش ! 

این جمله رو از قصد گفتم تا به نیاز قولی که به نیما داده بودو یاد آور شم 

اونم زود حرفمو گرفتو سریع گفت 

- نه بابا تولد یه مرد غریبه چرا بمونم... ما میریم ... 

سر تکون دادمو هر دو رفتن بیرون 

بهنام درو بستو رو به من گفت 

- پس دیگه نباید عکس بزاری تینستاگرام 

الناز خندیدو گفت 

بنفشه که کلا هیچی نمیذاره اینستاگرام . ما میزاریم که نیاز تو فرندمون نیست 

خندیدمو برگشتم اتاق

نه من نه نیما اهل عکس گذاشتن تو اینستاگرام نبودیم 

حداقل از لحظات شخصیمون

هیچوقت هم درک نمیکردم عکس شوهرشونو میزارن زیرش قربون صدقه اش میرن!!! خب به مردم و بقیه چه؟ 

بلد نیستی حرفای عاشقانتو به عشقت بگی و تو گوشش زمزمه کنی میای تو اینستاگرام جار میزنی که چی؟ جز اینه که کمبود توجه و دیده شدن داری؟ 

یا بعضیا که صد بار هم برن رستوران یا یه تفریح عادی که همه میرن باید عکس بگیرن و زیرش بنویسن یه روز عالی جای شما خالی !!! به خدا که ما بیشتر از شما میریم ولی شما به یه ورمونم نیستین که عکسشو بگیریم و تو چش و چالتون فرو کنیم

یهو به خودم اومدم دیدم امقدر از این فکرا کردمو اخم کردم که ماهیچه های صورتم درد گرفته

اینا کارای نیاز بود که عقط از توالت رفتنش عکس نمیذاشت 

از هر حرکتی باید عکس میذاشت 

حتی لاک زدن پاهاش!!!

چندتا نفس عمیق کشیدم تا حالم جا بیادو آرایش کردم 

پیراهنم یشمی و کوتاه بود 

با یه تا تیکه حریر رو قسمت کمر و پائین رو رون و بالا زیر یقه اش 

موهامو دورم ریختمو پائینشونو لول دادم

سایه سبز زدمو ریمل و خط چشم باریک 

رژ و رژ گونه‌

هنوز آرایشم ملایم بود با اینکه کامل بود

خودم راضی بودم 

رفتم بیرون از اتاق دیدم چند تا از دوستای نیما و خانم هاشون یا دوست دختراروشن اومدن

الناز گوشیمو داد دستمو گفت 

- نیماست

همه ساکت شدنو بهنام اشاره کرد عادی جواب بده


دوستان شما برای خوندن ماجرای عاشقانه کارمند آقای همسر میتونین از اینجا همه قسمت هارو بخونین . همون که تعریف کردم براتون عاشق پسر عموی بزرگتر از خودش میشه اما اون بهش میگه تو جای خواهرمی ولی ... اسم ماجرا رو گذاشتیم #نگاه و اینجا میتونین بخونین. کافیه لمس کنین 👇👇👇

https://t.me/tarfffffffand/9659

Report Page