100
.
با تمام زورش دستاشو دور گردنم فشار میداد و فریاد میزد :
× میکشمت.... میکشمممت ... هرزهههههههه ...
نفسم به سختی بالا میومد و داشتم خفه میشدم که یهو تام دستشو گرفتو از روم بلندش کرد که اون مرد جون به سمت تام حمله کرد .
توان بلند شدن از رو زمین رو نداشتم و پشت سرهم سرفه میکردم .
اشک هام بدون لحظه ای توقف روی گونه هام می ریخت که تازه نگاهم به پسر لوکاس افتاد .
ترس از چهره اش مشخص بود و صدای گریه هاش بین فریادهای مادرش ، تام و اون مرد گم شده بود .
حتی از چهرهی گریونش مشخص بود که دقیقا شبیه لوکاسه !!
چشماش و فرم صورتش کافی بود تا دوباره چهرهی لوکاس جلو چشمام جون بگیره .
بی توجه به درگیری تام و اون مرد محو تماشای پسر لوکاس بودم و اشک میرختم .
شاید اگه منو لوکاس هم بچه دار میشدیم همین شکلی میشد!
همینقدر دوست داشتنی و همینقدر شبیه لوکاس !!
با صدای مهیب شکلیک از فکر بیرون اومدمو نگاهمو به سمت تام سوق دادم که با دیدن اون مردی که غرق خون بود جیغی کشیدم .
سرجام خشکم زده بود که تام اسلحه اش رو پشت شلوارش گذاشت و با یه حرکت بغلم کرد .
با قدم های بلند به سمت ماشین می دوید و کیم با فریاد پشت سرمون فوش میداد و تهدید میکرد .
_ دیدی چه گندی زدی لورا ؟! الان اینحا پر از مامور میشه ، اون راننده لعنتیش با پلیس تماس گرفت .