100

100


متفکرانه سر تکون دادو گفت - چاره ای ندارم ... موافقم ... اما ... - اما چی ؟ - اما این دوره آشنایی میخوام طبق قوانین من پیش بره ابروهام بالا پریدو با تعجب پرسیدم - قوانین ؟ دست هاشو به سینه زدو گفت - آره ... من با خواسته تو موافقت کردم ... حالا نوبت توئه با خواسته من موافقت کنی ... دقیق نگاهش کردم . نمیفهمیدم داره شوخی میکنه یا جدی میگه ... واقعا چه قوانینی منظورش بود ؟ این حرف و حرکتش برام عجیب بود برای همین گفتم - خب تا من ندونم قوانینت چی هست ... چطور موافقت کنم ؟ - اگه بگم و بعد موافقت کنی که ارزشی نداره ... اگه واقعا برات منو این رابطه مهمه ... باید الان قبول کنی . - امیر داری اذیت میکنی ؟ حرفت منطقی نیست ... با چیزی که نمیدونم موافقت کنم ؟ حق به جانب سر تکون دادو گفت - اعتماد همیشه با منطق همراه نیست ... مشکوک نگاهش کردمو گفتم - میخوای بهت اعتماد کنم ؟ سر تکون داد . مردد بودم . مسلما قانونی نمیذاشت که عجیب غریب باشه . لابد میخواست بگه به سام جواب نده . فلان کارو بکن یا نکن ! اما بازم سخت بود ندونسته قبل کردن . کلافه نفسمو شدید بیرون دادم با خودم گفتم فوقش دیدم چرته قوانینش میگم نه . برای همین گفتم - باشه ... قبوله ... حالا بگو ... گوشه لبش بالا رفتو رنگ نگاهش عوض شد ... یه جوری که دلم تو سینه ام ریخت با همون لبخند گفت - من چیز زیادی ازت نمیخوام ... فقط میخوام تا روزی که به بابات بگی ... پیش من باشی ... سوالی نگاهش کردمو گفتم - خب مگه قراره کجا باشم ؟ قراره همو بشناسیم دیگه ... پیش همیم . نگاهش نافذ تو چشم هام چرخیدو لب زد - پیش من ... یعنی ... تو خونه من ... نگاهش نافذ تو چشم هام چرخیدو لب زد - پیش من ... یعنی ... تو خونه من ... چند لحظه دقیق بهش خیره شدم . اما صورت امیر کاملا جدی بود مثل کسی که ازت یه چیز کاملا منطقی بخواد زیر لب گفتم - تو دیوونه شدی ؟ ما نامحرمیم ... تازه میخوایم آشنا شیم ... اونوقت میگی بیام خونه ات بمونم ! چرا با... پرید وسط حرفمو گفت - من که نمیخوام بهت دست بزنم ... فقط میخوام جلو چشمم باشی. ها ها ! بهم دست نزنه ؟ مثل چند دقیقه پیش؟! اصلا مگه ممکن بود؟! با همون شوک و ناباوری گفتم - من اینجا همچینم ازت دور نیستم. جلو چشمتم دیگه . - گفتی موافقی با قوانین من ! - این الان قانون نبود امیر ... این یه درخواست ... درخواست ... - درخواست چی ؟ مغزم دنیال یه واژه درست میگشت که منظورمو برسونه اما به امیر بر نخوره بلاخره گفتم - درخواست خیلی زیاده ... - خیلی زیاد ؟ خب ... یک روز در میون ! حالا خوبه ؟ انگار اوضاع بدتر شده بود . من با نفس این قضیه مشکل داشتم اما حالا انگار با مدت زمانش مخالفت کرده بودم برای همین گفتم - امیر ... من کلا درک نمیکنم چرا باید بیام خونه تو ؟ خب ما برای آشنایی مسلما خیلی روزا میریم بیرون ... وقتی برگردیم خونه هم فقط میخوابیم ... پس چرا باید بیام خونه تو ؟ چشم هاش دقیق و با مو شکافی تو صورتم میگشت نمیدونستم دنبال چی میگرده که گفت - خب همین ... شامی که قراره بیرون بخوریم پیش هم میخوریم ... یه خواب میمونه که اتاق خواب جدا هست ... اصلا دلیل این رفتارشو نمیفهمیدم اما تا خواستم حرف بزنم خیلی جدی گفت - تو گفتی قبوله ترنم ... اما داری زیر حرفت میزنی

اگر برای خوندن ادامه رمان #ترنم عجله دارین میتونید فایل کامل رو خریداری کنید. فایل کامل بیش از ۳۰۰ پارته . اینم آدرس کانال رمان خاص برای خرید رمان #ترنم 👇 @mynovelsell

Report Page