#10

#10

آخرین دراگون به قلم آفتابگردون

دراگون های طلائی ای که از جنگ جان سالم به در برده بودن

توسط «هیدرا» فرا خوانده شدن:

فرزندانم متاسفم...

من فکر میکردم مسیر درستی رو در پیش گرفتم.

با خودخواهیم شما ها رو در خطر انداختم.

از شما ها میخوام زمین رو ترک کنید

و به «لدا» برگردید.


«آروناکس» یکی از دراگون های طلائی

رو به خدای نور گفت:

سرورم آیا فراموش کردید رسالت ما چه چیزی بود؟

شما ما رو به زمین فرستادید

تا شادی و رحمت به زمینیان ببخشیم

میدانم عده ی زیادی از ما

در این مسیر گمراه شدند

اما اگر زمین را ترک کنیم...

آیا قسمی که برای محافظت از اون خوردیم رو نشکستیم؟

سرورم میدانم این گستاخی سرپیچی از فرمان شماست

اما به ما که تعداد اندکی هستیم

اجازه بدید اینجا روی زمین بمانیم

و همین جادوی باقی مانده را

برای مردمی که میدانم هنوز دوستشان داری استفاده کنیم.


خدای نور به فرزندانش نگاهی انداخت،

میشد غم ترک کردن زمین رو در چشمانشون دید.

اونها سالها بود که دیگر جزئی از ساکنان زمین بودن!

بر خلاف میلش به دراگون های طلائی اجازه داد که روی زمین بماونن

اما از آنها درخواست کرد که در هیچ یک از جنگها و امور زمینیان دخالتی نکنن

و فقط وظیفه خود را به عنوان کسی که مسئول نور و برکت هستند ایفا کنند.

«آروناکس» رو به عنوان رهبری برای برقراری صلح و آرامش برگزید.

مابقی دراگون ها هر کدام به نقطه ای سفر کردند

و به طور مخفیانه و به دور از همه به خواب رفتن

و جادوی نور و حیات رو به رگهای زمین هدایت کردند.


«هیدرا» خدای نور، دستانش رو روی بازوان «آروناکس» گذاشت:

فرزندم در نبود من تو محافظ صلح و آرامش زمینیان هستی،

اینکه فاصله ام رو حفظ کنم برای همه بهتره

(لبخند کوچک و غمگینی زد)

اما من از دور نظاره گر شما هستم پس فکر نکن که تنها هستی.

بعد از تو هیچ دراگون دیگه ای متولد نخواهد شد

تو آخرین نسل از خودت خواهی بود

آخرین دراگون طلائی باقی مانده.

تو صاحب فرزندان زیادی خواهی شد

(خندیدن)

و من قراره نوه دار بشم

(قهقهه)

اما هیچ کدوم از اونها قرار نیست که دراگون باشن

(با غم)

دنیا نیاز به دراگون دیگه ای نداره.

شما رسالت خودتون رو به پایان میرسونید

و من بعد از اون در « لدا» منتظر برگشت شماها خواهم بود.

هیدرا دیگه طاقت نیاورد

آروناکس رو به آغوش کشید

و بوسه ای رو موهاش گذاشت

اشکی که گوشه چشمش بود رو پاک کرد

با یک خداحافظ اون رو از خودش جدا کرد.


«مونتارو» که ناظر این خداحافظی بود

دستش رو به سمت اون دراز کرد،

«هیدرا» با غم و لبخندی روی لب

آخرین نگاهش رو به زمین و فرزندانش انداخت دستهای « مونتارو » رو گرفت

و با هم به سمت «لدا» سرزمین خدایان رفتن.


«آروناکس» آخرین دراگون باقی مانده

فرمانروای تاج گذاری شده زمینیان

سالهای زیادی آرامش و صلح را برقرار کرد.

اون ازدواج کرد

و صاحب فرزندانی شد

اما طبق گفته خدای نور

هیچ کدام از اونها دراگون نشدن.

بعد از او فرزندانش وارث پادشاهی

و موظف به دوری از جنگ

و ایجاد آرامش بودند.


هزاران سال گذشت

و دراگون ها تبدیل به افسانه شدن!

از اونها فقط تصاویر نقاشی شده

در تالارها و کتابها باقی مونده بود

و نام « آروناکس» به عنوان فرمانروایی خردمند

و درستکار در تاریخ ثبت شد.


Report Page