#10

#10

Negar

به محض اینکه دندونای نیشش پوستمو لمس کرد جیغی کشیدم و چشمامو باز کردم

قلبم محکم توی سینم میکوبید و بدنم از ترس یخ کرده بود

عرق سردی که از پیشونیم راه گرفته بود با لبه پتوم پاک کردم

ناخودآگاه دوباره چهره جیمز و اون دندونای نیش بلندش جلوی چشمام ظاهر شد

چشمامو رو هم فشار دادم

هر بار که به چشمای آبی طوسیش که رگه های قرمز داشت نگاه میکردم بدون اینکه خودم بفهمم توشون غرق میشم

چشمامو باز کردم و سعی کردم نفسامو کنترل کنم

از تختم پایین اومدم و چراغ خوابمو روشن کردم

رفتم کنار پنجره وایسادم و پرده رو کنار زدم

به آسمون خیره شدم و سرمو به شیشه چسبوندم و اجازه دادم خنکی شیشه کمی از دردی که توی سرم داشتم از بین ببره

رد ستاره ها رو تا جایی که به ماه رسیدم دنبال کردم

لبخندی زدم و آروم با خودم زمزمه کردم

«اون زبون منو می‌فهمه!»

میدونستم که اونا موجودات خطرناکین و نمیشه بهشون اعتماد کرد اما این حسو نسبت جیمز نداشتم

حس میکردم میشه بهش اعتماد کرد

دستمو بالا آوردم و روی گردنم کشیدم و تازه یادم اومد که امشب اگه یکم دیرتر برمیگشتم تقریبا مرده بودم

رفتم جلوی آینه و یقمو کمی کنار کشیدم

با وجود نور کمی هم که اتاقو روشن کرده بود میشد دید که توی گودی گردنم خراشیده شده

فکرشو نمی‌کردم از طریق ارتباط دورادور هم آسیب ببینم!

بی سروصدا برگشتم توی تختم و به سقف خیره شدم

هزار تا فکر توی سرم بود و نمیدونستم باید چه تصمیم بگیرم و چی درسته و چی غلط...


بعد از اینکه استاد آخرین جمله اش هم گفت کتابامو جمع کردم و سریع از کلاس زدم بیرون

ساعت از پنج رد شده بود و باید زودتر خودمو به خونه دامون میرسوندم

نزدیک خروجی دانشگاه بودم که صدای آشنایی باعث شد سرجام وایسم

«افرا !»

چرخیدم سمت صدا و دنبال صاحب صدا گشتم

«یه لحظه وایسا!»

مایا درحالیکه میدوید سمتم برام دست تکون داد

سرجام موندم که بهم برسه

«سلام!»

بهش نگاهی کردم و سری تکون دادم

«سلام!»

افرا نفس عمیقی کشید و بهم نگاه کرد

«اممم می‌دونم یه مدته از هم دور شدیم... فقط میخواستم مطمئن شم حالت خوبه!»

درحالیکه به صفحه ساعتم نگاه میکردم گفتم

«ممنون من خوبم اممم میشه یه وقت دیگه حرف بزنیم من جایی قرار دارم باید حتما برم!»

مایا سری تکون داد و چند قدم عقب رفت

«آره آره مشکلی نیست برو بعدا حرف میزنیم!»

«ممنون فعلا خداحافظ!»

قبل از اینکه مایا حرف دیگه ای بزنه سریع ازش دور شدم و از دانشگاه خارج شدم و یه تاکسی گرفتم به مقصد خونه دامون...


http://T.me/royashiriiin

Report Page