1 hes

1 hes


رمان حس گمشده به روایت آرش و نوشته بنفشه

یک داستان واقعی با پایان خوش.

💜💕💜💕💜👇💜💕💜💕💜

به نام خدا داستانی که می خوام تعریف کنم ماجرای منه

من آرش هستم و این قضیه مربوط به خیلی سال پیش میشه.

الان که دارم این ماجراهارو تعریف می کنم ۳۳ سالمه یه دوقلو دارم. و همسرم وبچه هام رو خیلی دوست دارم.

از بنفشه و نیمای عزیز تشکر میکنم که بهم کمک کردن تا این ماجرا رو بنویسم و منتشر کنم . خوشبختانه این ماجرا پایانش خوشه برای من . اسم ها مستعار هست تا حدودی و کمی از نظر زمانی اتفاقات خلاصه کردم . چون من دفتر خاطرانی نداشتم که ریز ریز جزئیات نوشته باشم . فقط اتفاقات مهم زندگیم رو برای به خاطر سپردن در تقویم گوشیم یاد داشت کرده بودم. برای همین ممکنه جایی ماجرا خلاصه تر از روال عادی باشه. امیدوارم لذت ببرید و براتون آموزنده باشه.

همچنین شما میتونین فایل کامل این رمان رو با مبلغ ناچیز از کانال رمان های خاص به ایدی

@mynovelsell

خریداری کنین . این رمان تا قسمت آخر در کانال #کافه_زندگی

@cafe_zendeh

بصورت رایگان و روزانه قرار میگیره . پس در صورت تمایل با هشتک #حس پارت های این رمانو تو کانال کافه زندگی پیدا کنین و مطالعه کنین 😘

راستی اینم بگم سعی نکنین اتفاقات زندگی منو حدس بزنین و با شروعش فکر کنین تا آخرشو فهمیدین چون چنان غافل گیر میشین که مثل هر کسی که داستان زندگیمو شنیده مدام تکرار میکنین امکان نداره ... مگه میشه !


بریم برای شروع رمان 💜👇

#حس_گمشده

قسمت اول


از وقتی که یادمه عاشق دختر خالم بودم عاشق چشمای شیطون و لبخندش که دلمو می برد.

یادم نمیاد از کی شروع شد 

فقط یادمه وقتی که میخندید چه حسی به قلبم می داد

من انقدر خاطره رو دوست داشتم که تمام فامیل وقتی صحبت می‌شد به من می گفتند تو و خاطره ازدواج می کنین

حتی وقتی بچه تر بودیم گاهی از من می‌پرسیدند خانمت کجاست و منظورشون خاطره بود

عشق من به خاطره از بچگی شروع شد همون بچگی که به جای فوتبال بازی کردن اومدم برای اینکه خاطره تنها نباشه باهاش عروسک بازی میکردم.

خاطره دختر خاله من بود دیوار به دیوار هم زندگی می کردیم با هم بزرگ شدیم و من هر روز عاشق تر شدم.

۲۲ سالم بود رشته مهندسی عمران لیسانس گرفتم و توی شرکت مشغول به کار شدم

برای کاراموزی خاطره با رئیس شرکت هم صحبت کردم تا خاطره بتونه بیاد تو شرکت ما

خاطره فوق دیپلم نقشه کشی خونده بود و با این کارآموزی درسش تموم شد

تمام این سال ها منتظر این روز بودیم که هردو درسمون تموم شه منو خاطره یواشکی های زیادی داشتیم دور از چشم خانواده

خوب یادمه اون روز که میخواستم خبر موافقت مدیرمو بدم کسی خونه ما نبود

 به خاطر زنگ زدم و گفتم یه دقیقه بیا این ور

اما خاطره گفت مامانش اینا در جریانن که این ور کسی نیست و نمیتونه بیاد

با کلی خواهش و تمنا قبول کرد به بهانه خریدن شارژ تلفن از خونه بره بیرون بیاد پیشم

صدای زنگ خونه که اومد قلبم پرواز کرد سریع آیفون جواب دادم 

خاطره اومد تو حیاط از پشت شیشه پنجره قلبم مثل گنجشک می زد

درسته ما سینما می رفتیم با هم . یواشکی رستوران می رفتیم. سفره خونه و هزار تا تفریح دیگه .

اما هیچ وقت تا حالا تو خونه با هم تنها نبودیم

یعنی من هیچوقت ازش نخواسته بودم وقتی تنهام بیاد یا خودم برم .

از نظر من خاطره حرمت داشتو نمیخواستم حرمت هامون شکسته شه 

 وقتی که درو براش باز کردم اومد تو و نگران گفت


- آرش چیزی شده؟!

اون روز حس میکردم یه مانع سخت از جلو راهمون برداشته شده

حس میکردم دیگه با مال من شدن خاطره فاصله ای نمونده 

برای همین دلمو زدم به دریا و یهویی بغلش کردم


لینک عضویت کانال کافه زندگی . کافیه لینک زیر را لمس کنید و با هشتک #حس پارت هارو پیدا کنین

https://t.me/joinchat/AAAAAELf2_tlCI7IYgCa5g

Report Page