1

1

رمان هانا ، عروس شیخ به قلم ساحل

رمان " هانا ، عروس شیخ " 

به قلم ساحل

یک عاشقانه پر ماجرا از عشق شیخ عثمان مصری. مردی مسلمان با رسومات سفت و سخت به خواهر کوچیک شریک آمریکایش... دختری که فقط ۱۵ سال سن داره و خانواده ای که به هیچ وجه موافق این ازدواج نیست... اما شیخ عثمان هرگز از چیزی که بخواد نمیگذره ... 


از زبان عثمان : 

بلاخره مسیر خسته کننده شهری با اون ترافیک دیوونه کننده تموم شد

شیکاگو واقعا شهر شلوغی بود

شلوغ تر از هر شهر دیگه ای که تا حالا بودم

راننده جلو یه خونه ویلایی تو حومه شهر توقف کردو گفت 

- رسیدیم قربان 

همممی گفتمو به خونه نگاه کردم.طبق انتظارم منتظرم بودن .هارولد به همراه پدرش سریع اومدن بیرون استقبالم 

من معمولا با شرکت های کوچیک فرار داد نمیبندم

مگه اینکه سود بزرگی بهم برسونن و هولدینگ اونا با وجود کوچیک بودن زمینه سود بالایی داشت 

پس من پیشنهاد همکاری اونارو قبول کردم و این همکاری شروع شد

یه همکاری دو سر برد

و امروز اینجا بودم برای یه نهار خانوادگی و یه بحث کاری البته 

تو مصر ما کار و خانواده رو قاطی نمیکنیم 

اما آمرکایی ها عادت دارن روز های تعطیل بحث های کاری رو تبدیل به یه قرار خانوادگی کنن و تو خونه با شریک کاری قرار بزارن

اونا اعتقاد دارن با بالا بردن صمیمیت میتونن توافق نامه های بهتری امضا کنن 

هرچند این روش اونا تا حالا رو من جواب نداده 

اما همیشه دعوت های نهار یا شام خانوادگی رو رد نمیکنم 

چون اینجوری اطلاعات خوبی از سبک و سیاق شرکام بدست میارم 

کتم رو برداشتم و پیاده شدم

هارولد جلو اومدو گفت

- عثمان...امیدوارم ترافیک خسته ات نکرده باشه

با وجود خستگی لبخندی زدمو گفتم

- زیاد بود اما بهتر از گوش دادن به حرف های مشاور مالیم بود

هارولد خندید و دست دادیم

با پدرش هم دست دادمو منو به سمت خونه راهنمایی کردن 

پدرش اکثرا در جلسات ما حضور داشت 

هرچند این هارولد بود که مدیر هولدینگ بود اما مالک اولیه و اصلی پدرش بود 

وارد خونه شدیم که به طرز عجیبی بزرگ تر از اونی بود که انتظار داشتم از نشیمن رد شدیم تا به سمت پذیرایی بریم 

صدای خنده و جیغ چند نفر می اومد و هارولد به پنجره اشاره کردو گفت 

- بابت سر و صدا شرمنده . هانا و دوستاش یه استخر پارتی کوچیک گرفتن و میدونی دیگه این بچه هارو نمیشه هیچ رقمه بیرون کرد 

هممم آرومی گفتمو به پنجره بزرگ قدی که به سمت حیاط پشتی خونه بود نگاه کردم 

استخر نسبتا کوچیکی بود و چند دختر و پسر با مایو و تیوپ های بادی اطراف استخر بودن

تو مصر و تو خاندان ما از این خبرا نبود و نوجون ها انقدر فرصت و قدرت انتخاب نداشتن که بخوان استخر پارتی بگیرن اونم وقتی تو خونه یه مهمون در حد من هست !!! 

خواستم نگاهمو برگردونم که چشم هام رو قامت یه دختر ثابت شد ...


سلام دوستان هر روز قسمت جدید این رمانو زیر عکس زیر با هشتک #هانا یا #hana میتونین پیدا کنین و مطالعه کنید. فقط و فقط در کانال موج ،@Moooj دوستان من هر روز یک قسمت جدید میذارم. بتونم شب ها هم میذارم و همه پارتا پشت سر هم منظم قرار میگیره. اگر پارتی رو نتونستین پیدا کنید مشکل از گوشیتون هست و باید کانال رو رفرش یا کلیر کش کنین یا از یه گوشی یا اکانت دیگه امتحان کنین . مرسی . این هم کاور رمان که هر روز لینک پارت جدید زیرش قرار میگیره 👇👇

#هانا

Report Page