1🌿

1🌿

𝐇ˡᵉᵉ𝐚𝐫𝐩𝐞𝐫
انتخاب سختی بود و توی دوراهی بزرگی قرار گرفته بودی. هر کس دیگه ای بود بدون هیچ شک یا فکر دوباره ای، ترجیح میداد که فقط بمیره ولی در حال حاضر، تو تصمیم گرفتی که بیشتر فکر کنی.

"اگه..- اگه بمونم، یعنی میتونی قول بدی که به زندگیمون نثل قبل ادامه بدیم؟"
آروم سعی کردی بهش نگاه کنی، خنجر جای خطرناکی بود.

"معلومه... چی فکر کردی؟ من به قولام پایبندم برعکس بعضیا"

"پ-پس..-پس می مونم. همه ی اینا هم فراموش میکنیم و-"
قبل اینکه بتونی ادامه بدی، ضربه ای به سرت خورد و بیهوش شدی.

بعد از اون انی توی همون زیرزمین به مدت سه هفته نگهت داشت.
بهت آب و غذا میداد ولی تو این مدت نور ندیدی.
طبق گفته ی خودش باید تمیز کاری ها رو انجام میداد تا رئیسش باور کنه فردی که به جای تو کشت، توعه، و اینکه هم اینطوری میتونست مطمین باشه که به کسی خبر نمیدی.
به سه هفته بیرون آوردتت و بهت یه سرم خاصی زد که نصف اتفاقات قبل از ضربه ی به سرت رو فراموش کردی.

ازت به خوبی مراقبت کرد و سعی کرد اتفاقات عادی ای که یادت رفته بود رو هم بهت یاد اوری کنه.
براش سخت نبود و زود به حالت قبلیتون برگشتید‌.

امیدوارم از تصمیمت راضی باشی :)

Report Page