♧09♧

♧09♧

♡♡


تو پیاده رو به ارومی قدم میزدم.بوی خیلی خوب

گلا حسابی به مزاقم خوش میومد.کوچه شلوغی

داریم و رفت و امد ماشینا هم حسابی رو مخی میشه بعضی وقتا.

به سبب چنتا مغازه لباس فروشی و فست فودی و

ابمیوه ای هر روز کیسای جالب و متفاوت تر میبینیم.

همونطور که دست چپم توی جیبم بود و مغازه ها

رو دید میزدم نگام به مغازه اشکان افتاد.داخل

کافی نتیش پر از دختره.با نیش باز پشت میزش

نشسته بود و یه سره فکش می جنبید.

به مغازه که رسیدم متوجه شدم نزدیک ده/پونزده

تا دختر داخل مغازه ن.داخل شدم.زنگوله بالای در

مغازه صدای به نظر من رو مخی رو تولید کرد.دور

اشکان خیلی شلوغ بود صبر کردم تا خلوت تر

شه.اما اشکان ن تنها نگاه نکرد ببینه کی وارد

مغازه شده؛ بلکه حتی صندلیش رو هم تنظیم کرد

و پشت به در گذاشت تا با ویوعه بهتری روبه رو

بشه.یه عده ایستاده بودن و یه عده ام

پشت مانیتور.

صدای جیغ یه دختری اومد و بعد در حالی که 

دستاش رو با حرص تکون میداد با صدای بلندی

گفت:"اشکان جون.این بازم هنگ کرد."

اشکان:"عزیزم دیلیت و بزن بیا بیرون یه بار دیگه

برو توش.نشد وایسا میام باز."

ابرویی بالا انداختم و همونطورکه میرفتم سمتش

گفتم:"سلام اشکان جون."

سریع برگشت سمتم و با دیدنم بلند شد و سلام و

احوال پرسی کردیم.پرسید:"کی اومدی دادا؟خیلی

وقته منتظری؟"

با نیشخندی گفتم:"خیلی وقت نیس.سرت یکم

زیادی شلوغ بود مزاحم نشدم.

خندید و گفت:آخ نمیدونی آزی چه دافایی ان که لامصبا.

خواستم بزنم پس کلش که یکی صداش کرد و با

ببخشیدی رفت تا به اون برسه.مشغول اطراف شدم.

یکی از اکیپایی که اومده بودن پنج/شش تا دختر

هجده/نوزده ساله بودن که اصـــــلا سنشون

بهشون از لحاظ ابعاد نمی‌خورد.به قول شایان خدا زیادش کنه.

کافی نت اشکان یه مغازه نسبتا بزرگه و از همه

جای شهر هم به خاطر مشتری نوازیه!خاصی که

داره مشتری داره.

یه مغاره دوبلکس که تم سفید و قرمز قالب مغازه

س و روی دیوار هاش پر از تابلو های هنریه.

پایین حدودا پنج/شش تا و بالا هم حدودا هفت/

هشتا کامپیوتر داره.

مغازه ش کلا تم شاد و سرزنده ای داره و پر از گل

و گیاه و درختچه س. به قول خودش مشتری

پسند ساختم اینجارو.




💫💫💫ادامه دارد...🖤

Report Page