♧08♧

♧08♧

♡♡♡



🌈✨پارت 8✨🌈



صدامو نازک کردم و گفتم:

"رویا جون رل میزنی بام؟"

پوفی کشید و گفت:"گیسو تو سنت کمه اصلا بدرد رابطه نمیخوری."

منظورشو سریع فهمیدمو گفتم:

"ن رویا.من دردشو تحمل میکنم و بهت قول میدم که هر کار که بگیو میتونم انجام بدم."

 اونم که حس میکنم از دستم کلافه شده بود گفت:

"فردا راجبش صحبت میکنیم.الان واقعا خستم.ولی اینو بدون.بودن با من الکی نیس.من قانونایی واس خودم دارم."

سریع رفتم جلو و لباشو بوسیدم و خواستم ادامه بدم ک پسم زد.با چشمام ازش خواستم که همراهی کنه.

 ولی عقب کشید ومنم حرصی بهش نگاه کردم ولی توجهی نکرد و گفت:

"تا فردا؛

شبت بخیر"

 فحشی زیر لب دادم و با حرص نگاهمو ازش گرفتم و سرمو برگردوندم

 که خندش گرفت و خواست بره ک سریع گفتم:

" رویا تا حالا رل داشتی؟"

سری تکون داد و گفت:" اره"

خیلی ناراحت گفتم:

" پس برای همینه که منو نمیخوای‌ و با اون رابطه داری... 

ببخشید اینارو بهت گفتم."

سرمو انداختم پایین و رفتم روی تختم. که رویا کلافه گفت:"گیسو عزیزم گفتم فردا حرف میزنیم ولی گوش نمیکنی... اره من با یکی رل زده بودم ولی اون ولم کرد رفت...من بعد اون خیلی ضربه بدی خوردم...اصلا تا چند وقت دیونه شدم! ولی کم کم تونستم با خودم کنار بیام.

گیسو من میگم نه بخاطر خودته بخاطر سن کمت ..."

سریع گفتم:" بخدا من میتونم همه چیو تحمل کنم."

سری تکون داد و گفت:"همه چیز ک رابطه نیس منحرف خانوم.چیزای دیگه ام هس."

 بی حرف خیره شدم بهش ک گفت:"فردا صب میریم جایی باهم.امشب خوب بخواب ک نیای خودم تنها میرم."



Report Page