08

08

ngahbanroya

جوزف :



توی آشپزخونه نشسته بودم و به حرف های نینا فکر میکردم

اون هیچ حرفی از من که تو حالت گرگ‌ توی جنگل دیده بود نزد

یا اون خوناشامی که به دست من درست در چند قدمیش کشته شد

اما اون گفت که گریس مادربزرگش بوده

که این نشون میده این دختر از خیلی چیز ها بیخبره

اون حتی نمیدونه دقیقا برای چی دنبال اریک میگرده

با شنیدن صدای قدم هایی از فکر بیرون اومدم و به لیلی نگاه کردم

اومد و رو به روم پشت میز نشست



لیلی : خیلی عجیبه



- چی عحیبه؟



لیلی : اینکه گریس در تمام زندگی نینا بهش دروغ گفته ... گریس هرگز خانواده ای نداشته ...حتی ناتنی ... پس نتیجه میگیریم نینا نمیتونه نوه گریس باشه ...



- شاید هدفی از این دروغ ها داشته



لیلی : اما اگر این گریس همونی باشه که پدر و مادر های ما می‌شناختن انقدر قدرتمند بوده که بتونه از پس خوناشامی که باعث قتلش شده بر بیاد



با تعجب به لیلی نگاه کردم ... خوناشام؟؟



- منظورت از خوناشام چیه لیلی ؟؟؟



لیلی : من با نینا حرف زدم اون به من گفت که مادربزرگش رو در حالی که نیمه جون و غرق در خون بوده پیدا کرده ...



- خب یه قاتل روانی با یه چاقو هم میتونه همچین

بلائی رو سر قربانیش بیاره





لیلی با صورت کاملا جدی به من خیره بود و گفت





لیلی : اون گفت که وقتی مادربزرگش و در آغوش گرفته جای زخم عمیقی رو روی گردنش دیده ...





با حرف لیلی نفس عمیقی کشیدم و به فکر فرو رفتم

اگر یک خوناشام وارد اون خونه شده باشه قطعا یا فقط گرسنه بوده

یا دنبال چیزی بوده

اگر گرسنه بوده قطعا گریس رو زنده و نیمه جون ول نمی کرد





لیلی : اوه نینا یه چیز دیگه هم گفت جوزف



در سکوت بهش نگاه کردم



لیلی: اون گفت که وقتی پیش مادر بزرگش بوده و میخواسته بهش کمک کنه چند نفر سعی داشتن وارد خونه بشن





نفس عمیقی کشیدم... حالا دیگه کاملا مطمئن بودم که اون خوناشام یا اون خوناشام ها فقط برای رفع گرسنگی و خوردن خون وارد اون خونه نشده بودن

اونها دنبال چیزی بودن

یا...

کسی...



بی اراده لب زدم :



- اونا دنبال نینا بودن



لیلی با تعجب به من نگاه کرد و با صدای بلندی گفت



لیلی : چی؟!! چرا باید دنبال نینا باشن ؟



- من هم نمیدونم لیلی ... حتی خود نینا هم نمیدونه



لیلی: جوزف حالا باید چیکار کنیم ... اگه اونا دنبال نینا باشن حتما میتونن ردش رو تا اینجا بگیرن و بیان سراغش... تازه هنوز هیچکس از وجود نینا در اینجا خبر نداره



حق با لیلی بود ... اگر واقعا اون طور باشه که ما فکر میکنیم یه دردسر بزرگ تو راهه



- باید به کارن خبر بدیم



با این حرفم لیلی با تعجب به من نگاه کرد و تقریبا داد زد





لیلی : اما اون الان انگلستانه جوزف !!!





با کلافگی از اتفاقات این دو روز گفتم



- در هر صورت اون باید اول از همه بدونه چه اتفاقی داره میفته ... من بهش زنگ میزنم و ازش میخوام در اولین فرصت برگرده



با این حرفم لیلی بالاخره تسلیم شد و نفس عمیقی کشید



باید هر چه سریعتر به کارن زنگ‌ میزدم و ازش میخواستم در اولین فرصت برگرده ...



جوزف : فعلا نزدیک نینا باش و حواست بهش باشه که وارد جنگل نشه ...



از خونه خارج شدم و وقتی به اندازه کافی از خونه دور شدم تبدیل شدم و به سمت پایگاه اصلی رفتم ...

نمی تونستم جلوی خونه تبدیل بشم و نینا من رو ببینه

نمیدونم کارن چه واکنشی به حضور این دختر درست وسط گله نشون میده ...









سلام میکنم🙄❤

میدونم خیلی شاکی هستید از من عزیزانم اما این چند وقت واقعا شرایط فعالیت نداشتم و معذرت میخوام ازتون💝

پارت گذاریها از امشب به طور منظم شروع میشه 😁💋





Report Page