06

06

کوازار ۶

دوستان سلام. پارت دیروز برای چند دقیقه لینکش اشتباه بود اما بعد ادمین درستش کرد. گفتم دوباره اطلاع بدم اگر شما قسنت ۵ دیروزو نخوندین الان چک کنین و بخونین 💕

#کوازار ۶

پرستو.س

تراس ما به پشت ساختمون بود

برای همین انتظار نداشتم کسی منو ببینه 

چشم هامو باز کردمو اطرافو چک کردم

پنجره های تاریک و تراس های خالی

کی ممکنه باشه؟

یعنی یکی از این پنجره هاست ؟ 

دیگه اون نگاهو حس نمیکردم

اما حس ترس داشتم 

زود برگشتم داخل و در تراس قفل کردم.

با دیدن خاله تو قاب در اتاقم جا خوردم

خاله گفت

- سارا خیلی دلش پر بود . تو خیلی تنهاش گذاشتی 

سر تکون دادمو رو تختم نشستم .

نفس عمیق و سنگینی کشیدمو گفتم

- من مثل بابام.. زندگی باهام سخته ... غرق کار میشم... شاید بهتره سارا بره پیش میلاد و مهسا. من واقعا اذیتش میکنم.

با این حرفم اشکام راه افتاد 

هیپوقت فکر نمیکردم انقدر سارا دلش پر باشه که از من پیش خاله گلایه کنه 

خاله اومد کنارم نشستو گفت 

- آروم... چته .‌‌‌.. چرا خودتو تخریب میکنی. اتفاقا تو خیلیم خوبی، اما سارا نیاز به توجه بیشتر داره‌ اون به خواهر خدابیامرزم خیلی وابسته بود . 

هیچی نگفتمو سر تکون دادم

خاله گفت 

- پاشو... بخاطر سارا بیا اومور. امشب تولدشه حیفه خراب شه 

سر تکون دادم

اشکامو پاک کردم

چه حواهر مزخرفی بودم

بخاطر یه پروژه احمقانه ... زندگیمو خراب کرده بودم

با حاله برگشتم پذیرایی 

سارا صورتشو شسته بود 

اما چشم هاش سرخ بود 

چه شب تولدی براش ساختم 

 نگاهشو سریع از من گرفت

کیک گذاشت رو میزو گفت 

- بیاین چای یخ گرد

خاله فندکو برداشتو گفت

- هنوز شمعو فوت نکردی

- نمیخواد بچه که نیستم

سارا با سینی چای جدید رفت تا بشینه

خاله شمع رو روشن کرد 

رو به من گفت

- بشین کنارش. گوشیت کو ازتون عکس بگیرم 

واقعا هم واجب بود از ما عکس بگیره 

سارا گفت

- بیخیال خاله با این قیافه ؟

خاله اخمی کردو رفت عقب ایستاد 

یک دو سه گفتو دوربین فلاش زد 

نور فلاش چشممو زد 

همه جا روشن شد

اما این روشنی نرفت


سلام دوستان. لطفا رمانو روزانه با هشتک #کوازار تو کانال مطالعه کنید

ال آی قسمت ابتدائیش بعد از یه مدت پاک شد و دیگه عضو جدید نگرفت

این رمانم احتمالا عضو گیری مطالعه رایگانش محدود باشه و از یه جایی به بعد ابتدای رمان پاک شه و فقط اعضای قدیمی تا آخر بخونن.

مرسی از همراهیتون 😘💕

Report Page