06

06

ngahbanroya

...یه گرگ

مثل خواب بود

یه گرگ سیاه و سفید بزرگ درست روبه روی من بود و مستقیم توی چشمام زل زده بود

شایدم من توی چشماش زل زده بودم

نمیدونم چرا نمیتونستم‌فرار کنم

انگار تمام اعضای بدنم محو تماشای این گرگ شده بودن

در یک آن احساس ضعف و درد خیلی شدیدی رو توی وجودم احساس کردم

دنیا دور سرم چرخید و چشمام سیاهی رفت و روی زمین افتادم

تنها لحظه آخر دیدم که اون گرگ به سمتم اومد و بعد همه جا سیاه شد و از هوش رفتم



جوزف :

برای دویدن و شکار تبدیل شده بودم

از پایگاه اصلی خارج شده بودم و به سمت قسمت انبوه جنگل رفته بودم

اولین چیزی که حس کردم بوی غریبه انسان بود

دوتا انسان که وارد این قسمت از جنگل شده بودن

معمولا توریست های زیادی وارد جنگل های تایگا میشن اما این قسمت از جنگل خیلی دور دست و خطرناکه

حتی افرادی که اهل شهر و روستاهای این اطراف هستم هم به این قسمت نمیان

ناخودآگاه به سمت مسیری که اون دونفر میرفتن حرکت کردم بعد از چند دقیقه به جسم خونی و بی جون یه مرد رسیدم

حتی از اون فاصله چند متری هم میتونستم زخم گردنش رو تشخیص بدم

خوناشام...

این کار یه خوناشام گرسنه و غریبه هست

همه خوناشام های این اطراف میدونن که نباید وارد قسمت شمالی جنگل بشن

اما من بوی دو نفر رو حس کردم

از جسد گذشتم و به سمت جلو حرکت کردم

اگر نفر دوم زنده باشه

پس هر جا اون باشه خوناشام هم همینجاست

با شنیدن صدای جیغی سرعتمو رو بیشتر کردم و به سمت صدا دویدم

لحظه بعد دختری رو دیدم که بین اون خوناشام و درخت گیر افتاده

درست لحظه ای که دندون های اون خوناشام گردن دختر رو نشونه گرفتن پریدم و کتفش رو بین دندون هام گرفتم و هیکلش رو به سمت دیگه ای پرت کردم

میدونستم که ثانیه ای دیگه بلند میشه

به سمتش رفتم و با دریدن گردنش کارشو یکسره کردم

صدای ناله بلندش توی اعماق جنگل پیچید

با شنیدن صدای نفس های وحشت زده ای به سمتش برگشتم

این دختر اینجا چیکار میکرد

چشماشو باز کرد و به من نگاه کرد

هر لحظه منتظر بودم از ترس دیدن به گرگ پا به فرار بزاره

اما همچنان زل زده بود به من و قصد فرار نداشت

کاملا از این رفتارش تعجب کردم و قدمی به سمتش برداشتم که از حال رفت

خب...عالی شد

یه جنازه ...یه خوناشام مرده...و یه دختر بیهوش درست وسط جنگل...

سریع تبدیل شدم و به سمتش رفتم

نبضشو چک کردم و بغلش کردم

خوبه... حد اقل سبک بود

به سمت پایگاه حرکت کردم و به صورت رنگ پریدش نگاه کردم

- تو اینجا چیکار میکردی کوچولو...





Report Page