♧05♧

♧05♧

♡♡♡



🌈✨پارت 5✨🌈


همه لباسامو در اوردمو بدون اینکه چیزی بپوشم خودمو روی تخت انداختم.

هوا هم گرم بود و چیزی رو خودم ننداختم.

اگه رویا نمی اومد،ینی...من الان کجا بودم؟

 ب نظرم...رویا اونقدرا هم بعد نیس قیافش جذابه به نظرم.اصن هر چی که هس به من چه.

صبح با صدای در که باز شد بیدار شدم و رویا رو دیدم.

با دیدنم زوم کرد روم و من با تعجب بهش نگاه میکردم.

یه لحظه به خودم اومدم که دیدم لختم جلوش و سریع پتورو کشیدم رو خودم. اونم روشو برگردوند و گفت:

"این چه مدل خوابیدنه؟"

با پروگری بلند شدم و همونطور ک میرفتم جلوش گفتم:

"به تو چه من چجور میخوابم تو چرا کلتو انداختی اومدی تو؟

 اییی خدا خستم کردید لختم نمیتونم بخوابم دیگ که خانم پا میشه اوله صبحی میاد اتاقم."

رویا گفت:

"گیسو تمومش کن.بابات زنگ زد گفت مدرسه داری اگه بیدار نشدی بیدارت کنیم.منم اومدم بیدارت کنم بریم مدرسه."

من همونجور لخت وایساده بودم و هی هم راه میرفتم جلوش.خودمم میدونستم هیکلم قشنگه.برای همین کرم میریختم.

وقتی دید توجهی ندارم و فقط دارم غر میزنم گفت:

"حداقل برو لباستو بپوش."

 خونسرد گفتم:

"من همینجوریم"

 گفت:

"باشه من میرم بیرون اماده شو بیا ."

منم اماده شدم و بدون اینکه به رویا بگم کفشامو پوشیدم و رفتم بیرون.پامو از در نذاشته بودم بیرون که رویا بلند گفت:

" تو دیگه چجور ادمی هستی من گفتم میرسونمت"

فکر بدیم نیس.

تا مدرسه درسته راهی نیس ولی خب همونم یکم چرت بزنم کلیه.

شونه ای بالا انداختم و گفتم:

"اگه خعلی دوست داری رانندم باشی بت اجازه میدم."

رویا با این حال ک عصبانی شده بود هیچی نگفت.

منم با خنده سوار ماشین شدم و با گفتن ادرس مدرسه چیز دیگه ای نگفتم.با دیدن سوپری سریع گفتم:

"یه لحظه نگه دار."

با شک بهم نگاه کرد ک گفتم:

"بابا الان ردش میکنی سوپریو.نگه دار کیک و ابمیوه بخرم."

سری تکون داد و با شک نگه داشت.چشم غره ای بهش رفتم و پیاده شدم.

ابمیوه و کیک خریدم و چون صبحانه نخورده بودم تا نشستم تو ماشین همونجور تند تند میخوردم که دیدم رویا هی نگام میکنه.

یه لحظه دلم سوخت براش چون اونم صبونه نخورده بود.

همون کیکمو که دهنی کرده بودمو گرفتم جلو دهنش که با تعجب گفت:

"ن مرسی من..."

همینجور که حرف میزد منم کیک و کردم تو دهنش.

هم خندش گرفته بود هم میخواست خودشو عصبی نشون بده.

ولی موفق نبود و لبخندی زد.

 منم خندیدم و با دیدن مدرسه گفتم نگه داره.

از ماشین پیاده شدم و لحظه اخر صدای خدافظشیو شنیدم ولی توجهی نکردم.


***


 با رها دست دادمو خدافظی کردیم.

اخیش.بالاخره پنجشنبه شد فردا تا ظهر میخوابم.

خواستم برگردم و از پیاده برم ولی بادیدن رویا ک به ماشینش تکیه داده بود چشمی چرخوندمو رفتم اونور خیابون.با خستگی نشستم و لش شدم رو صندلی.

با کنایه گفت:

"سلام" 

فقد یه دست تکون دادم.اونم فکنم خسته بود ک چیزی نگفت و بی حرف با سرعت ب سمت خونه روند.

وقتی رسیدیم رفتم تو اتاقم و غذا سفارش دادم.

رویا صدام کرد برا غذا ولی نرفتم. 

کیف پولمو برداشتم و رفتم پایین و جلوی چشمای از حرص ریز شده ی رویا و البته چشمای ناراحته زهرا غذامو گرفتم و برگشتم اتاق.



Report Page