♧04♧

♧04♧

♡♡♡


🌈✨پارت 4✨🌈



دستمو تکون دادم تا یه ماشین وایسه.

پیر مرد مسنی با ماشین داغونش وایساد و من هیچ توجهی نکردم و سوار شدم.

با تعجب گفت:

"کجا میری دخترم؟"

با گریه گفتم:"برین میگم بهتون.دربست"

رفتم به جای همیشگیم که فقد خودم از اونجا خبر دارم.

بالای یه کوهی هس ک خعلی جای دنجی برای تنهایی هس.

از ماشین پیاده شدم و پولشو دادم.

 تا پیاده شدم رفتم لب کوه و شروع کردم به گریه کردن و داد کشیدن و با خدا حرف زدن:

" اخه چرا مامانمو بردی منو تو این دنیای پست تنها گذاشتی..."

 در مورد همه چی حرف زدم اینقدر فشار عصبی روم بود که تصمیم گرفتم برم جلوتر. یکم نگاه به پایین کوه کردم و تصمیممو گرفتم.

 دستامو باز کردم تاخودم و پرت کنم پایین.

منی که اینقد بی کس و کارم و میدونم حتی کسیو ندارم که بعد من برام ناراحت شه،موندنم چه فایده ای داره.

 تا اومدم خودم پرت کنم یکی دستامو گرفت.

با تعجب و ترس برگشتم عقب ک با دیدن رویا انگار اتیش روی بنزین درونم ریختن و منفجر شدم:

"ولم کن عوضی چه کارم داری اصلا کی به تو و اون زنیکه حق داده تو کار من دخالت کنید."

تا اینو گفتم رویا محکم زد تو گوشم:

"خفه شو گیسو در مورد مامانم درست حرف بزن.

 این چه غلطی بود داشتی میکردی؟"

من همونطور که داشتم هق هق میکردم رو زمین نشستم و با بی حالی ب خاطر گریه های زیادم گفتم:

"رویا توروخدا دست از سرم بردار برو دنبال کارت اصلا تو یهو از کجا پیدات شد؟"

رویا:

"دنبالت اومدم دیگ با ماشین،میزاشتم تنها این موقع شب کجا بری؛درسته بام خعلی بد حرف زدی ولی دلم نیومد تنهات بزارم ،الانم که دیدم چقدر کله خری باید بیشتر حواسمو جمع کنم.

 پاشو خعلی حرف نزن پاشو بریم خونه." 

 حرکتی نکردم که خودش دستمو گرفت و بلندم کرد و به سمته ماشینش برد.

بدون هیچ حرفی به خونه رفتیم.

 اون زنیکه اومد جلو گفت:

" گیسو جان کجا رفتی اینموقع شب؟"

 دهن کجی بش کردمو رفتم سمت اتاقم. شنیدم که رویا بش گفت:

"مامان فعلا حوصله نداره من بت میگم حالا."


Report Page