03

03

#3

از اون لحظه دیگه نشد و نتونستم ازش چشم بردارم هربار توی دانشکده میدیمش انقدر بهش خیره میشدم که اون خجالت زده میشد و من با ولع اون صورت قشنگشو دید میزدم

آمارشو کم کم در آوردم

مهراد زند ترم بالایی ما بود و دو سال از من بزرگتر

بچه زرنگ کلاس

کم کم اونم به من نگاه میکرد و این نگاه های زیر زیرکی ردو بدل کردن شد سرآغاز عشق ما

حال

نمیدونم چقدر این پهلو اون پهلو شدم و فکر کردم تا خوابم برد

صبح با کرختی و بی حوصلگی بیدار شدم

دست و صورتمو شستم و به مامانم زنگ زدم

_سلام دخترم خوبی عزیزم؟

+خوبم مامان چه خبرا شما خوبی بابا خوبه ؟

حرف زدن با مامان یکمی حالمو جا آورد

سریع صبحانه خوردم و به سمت شرکت راه افتادم

چن سالی میشد تو یه شرکت کامپیوتری برنامه نویسی میکردم

مشغول نوشتن کد های پروژه جدید شرکت بودم که گوشیم زنگ خورد مریم بود

_سلام مینا خوبی؟

+سلام خوبم اره تو چطوری؟

_منم خوبم، مینا دیشب بعد از اینکه رفتی مهراد کلی بهم اصرار کرد که شماره تورو بهش بدم میگفت باید حتما باهات حرف بزنه ازم خواست متقاعدت کنم به حرفاش گوش بدی

+چه حرفی مریم حان؟ مگه حرفی هم مونده؟ چه حرفی میخواد بزنه که ده سال غم و غصه من و خونواده و جبران کنه چه حرفی آخه؟

لطف کن هیچ شماره و آدرسی از من بهش نده

_باش عزیزم، مزاحمت نشم به کارات برس ، کاری داشتی حتما بهم بگو خدانگهدارت عزیزم

Report Page