lili's angel. ‹‹ عاشق رنگها بود، برای ترکیب اونها باهم طوری ذوق زده میشد که ساعتها لبخند بزنه. اونقدر علاقش رو مهم و محترم میدید که دنبالش کرد، پرینا صاحب مجموعههای بزرگ رنگهای شیمیاییِ سفریکه. گربهـش رو بعد رنگها بیشتر از هرچیزی دوست داره و هر از گاهی به همسایهی نه چندان محترمش نگاه میکنه، با دید بد و مثل چیزی که مرد بود، غیر محترمانه! پرینا آرامشش رو خیلی دوست داره و برای نگه داشتنش هرکاری میکنه، اون سعی میکنه از هرچیزی - حتی مشکلاتش - با لبخند عبور کنه و از هر مسئلهای که باعث بهم خوردن رنگ منظم زندگیـش باشه خودش رو دور میکنه. آشپزی رو دوست داره و روزهایی که به دیدن خونوادش میره غذاهای مورد علاقشون رو میپزه. یک روز بارونی، روزی که تولد پدر مسن سلینا بود، همسایهی غیر محترمش با گل و لای کنار جاده ازش پذیرایی میکنه و لباس مجلل پرینا با ذرات خیس و کثیف گل پوشیده میشه. تصمیم درست برای پرینا، بریدن سر همسایهـشه، چرا داره توی تختش اون رو میبوسه؟››