ابوعلى سينا
علی فتحی لقمانابوعلى سينا*
بديعالزمان فروزانفر
درباره ابوعلى سينا از سه جهت سخن خواهيم راند:
1ـ مختصرى از احوال او
2ـ اخلاق و روش زندگانى او
3ـ اهميّت مقام و تأليفات او
مختصرى از احوال او
ابوعلى حسينبن عبداللَّهبن سينا كه پدرش از اهل بلخ بود و در روزگار سلطنت نوحبن منصور (365-350) به بخارا رفت از مادرى به نام ستاره كه از اهل افشنه بخارا بود در سال 370 هجرى ولادت يافت و به قول اصح در 428 درگذشت و تمام زندگانى او پنجاه و هشت سال بود. ساير روايات كه درباره ولادت و وفات او نقل شده ضعيف است و با اشارات ابوعلى در رسالهاى كه درشرح حال خود تا سنه 404 تقريباً نوشته و ابوعبيد جوزجانى شاگرد وى از آنجاكه ابوعلى قلم فرو گذاشته تاريخ زندگانى استاد خود را آغاز كرده و تا روز وفات نوشته است، سازگار نمىآيد و با اين مأخذ قوى بر آن اقوال اعتماد نتوان كرد.
پدر ابوعلى مذهب اسماعيلى را پذيرفته بود (داعيان اسمعيلى از آغاز قرن چهارم در مشرق پراكنده شده و در ماوراءالنهر تأثير بىاندازه كرده بودند بهطورى كه عدهاى از امراى مهم سامانيان و حتى خود نصر بن احمد اين طريقه را پذيرفتند) و چون در نظر گيريم كه اسماعيليه اولاً شيعى مذهب بودند و به اجتهاد و تفكر و مطالعه در امر دين اهتمام داشتهاند و ثانياً آنكه به فلسفه و حكمت يونان و علوم رياضى و آنچه در آن دوره وسيله كمال و تربيت شناخته مىشد رغبت مىورزيدند، آنگاه خواهيم دانست كه محيط تربيت ابوعلى دو خصوصيت متمايز داشت. يكى عشق و علاقه به علوم. ديگرى پشت پا زدن به خرافات و اتكاى به برهان و دليل و بحث و چون و چرا كه در آن روزها مبناى دعوت اسمعيليان بر آن استوار بود و به طورى كه در شرح حال فردوسى اشاره كرديم، تشيع هم در آن ايام مسلكى بود كه ايرانى بدان وسيله حريت و استقلال خود را حفظ مىكرد و وسيله تفكيك اين كشور از مركز خلافت به شمار مىآمد و بنابراين نتيجه ديگر كه از محيط تربيت در زندگانى ابوعلى نمودار گرديد، عشق و علاقه به شاهان ايرانى نژاد و شهرياران شيعى مذهب بود و به طورى كه اشاره خواهيم كرد او تمام زندگانى خود را در خدمت پادشاهان ايرانى نژاد سپرى كرده و اغلب كتب و رسائل خود را به نام آنان تأليف نموده است.
از اين مقدمه معلوم گرديد، كه محيط پرورش ابوعلى اقتضا مىكرد كه او به تحصيل حكمت و فلسفه راغب گردد، چنانكه همين نكته را خود ابوعلى در رساله سابقالذكر مىنويسد و در آغاز عمر مقدارى از اصطلاحات مذهبى اسماعيليان و عقايد آنان را درباره عقل و نفس كه آنها را كلمة و تالى يا اول و ثانى مىخواندند تعليم گرفته و نام فلسفه و هندسه و حساب از همان آغاز كودكى بهگوش او خورده بود.
گذشته از محيط خانواده، مىدانيم كه مشرق ايران در قرن چهارم مركز علوم و معارف دنياى آن روز بوده و عده بسيار از علما و ادبا و شعرا و نويسندگان زبردست در آن سرزمين زندگانى مىكردهاند و نظر به اختلال احوال بغداد درآخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم و به سبب توجه پادشاهان سامانى به دانش و معرفت و تشويقات وزرا و ساير ديوانيان از علما و دانشمندان جمع كثيرى از بغداد به بخارا پناه آورده و بخارا مجمع ارباب فضل و خداوندان معرفت شدهبود. چنانكه ثعالبى در جزو چهارم يتيمةالدهر بدين معنى اشاره مىكند و نظر بهاين مقدمات شوق و رغبت بسيار به تحصيل كمال در همه مردم رواج يافت و ازاينرو مىتوان گفت اوضاع و احوال زمان هم مساعد بوده است، كه ابوعلىسينا همت بر طلب علم مقصور دارد، به خصوص كه اين نابغه جهان علم از هوش و استعداد بهرهور و بالفطره حكيم و فيلسوف و روشنفكر بود. به همين جهت درمدت اندك يعنى در هيجده سالگى علوم زمان خود را بهطور كامل فرا گرفت ويكى از استادان مبرز و پزشكان با نام به شمار مىرفت، شهرت علمى ابوعلىسينا در حدود سال 391 و سؤال و جواب ابوريحان كه در آثارالباقيه بدان اشاره مىكند در مسائل فلسفه و رياضى با ابوعلى سينا دليل صحت اين گفتار است و اگر اين مطلب را در نظر بگيريم كه تحصيل علم در قديم دوره و حدود معينىنداشته و خواستاران دانش با كمال آزادى مىتوانستهاند در هر وقتى به هر علمىكه راغب باشند، به تحصيل آن همت گمارند و بنابر اين افراد با هوش و صاحبقريحه كه با اين موهبت الهى سعى و كوشش بشرى را ضميمه مىكردند، ممكن بود كه به اندك مايه از عمر درجات عالى تحصيل را بپيمايند آن وقت به نظر ما عجيب نخواهد آمد، كه ابوعلىسينا با آن هوش سرشار و پشتكار فوقالعاده در هيجده سالگى از تحصيل علوم زمان خود فر اغ حاصل كند.
ابوعلى سينا خود چگونگى تحصيل خويش را از آغاز تا به انجام در آن رساله كه نام برديم ذكر مىكند و بنابر آنچه مىگويد او در قريب به هفده سالگى فن پزشكى درس مىداده و به معالجه نيز مىپرداخته است و در حدود سال386 به دربار سامانيان معرفى شده و در كتابخانه دربار، كه يكى از مهمترين كتابخانهها بوده به مطالعه پرداخته است و تا حدود سنه 392 در بخارا مىزيستهو متصدى كارهاى دولتى نيز بوده است. در فاصله 392 و 403 ابوعلى درخوارزم زندگانى مىكرده. گمان مىرود كه علت مهاجرت او از بخارا، يكى آن بود كه دولت سامانيان به وسيله ايلك خانيان انقراض يافت و شايد با فكر و انديشه و مسلك ابوعلى اوضاع و احوال بخارا موافق نمىآمد، ديگر آنكه در اين تاريخ خاندان مأمونيان كه از نژاد پاك ايرانى و مشوق و حامى حكما و فلاسفه بودند، در خوارزم فرمانروايى داشتند و ابوالحسين سهيلى متوفى در 418 كه ازمحبان علم و دوستداران حكمت بود، وزارت آن خاندان را داشت و ابوعلىخود به دانشدوستى اين وزير اشاره مىكند. علىبن مأمون كه از سنه 387 سمت خوارزمشاهى يافته بود و برادرش ابوالعباس مأمون بن مأمون متوفى در407 به ترتيب مقدم ابوعلى را گرامى داشتهاند و ابوعلى سينا قريب به يازدهسال در ظلّ حمايت آنان به رفاه مىگذرانيد و با فضلا و دانشمندان ديگر كه در خوارزم مىزيستند معاشرت مىكرد، در حدود سنه 403 به علتى نامعلوم و شايد به سبب عزل ابوالحسين سهيلى يا نزديك شدن فتوحات محمود غزنوى به خوارزم با بىميلى او به فلسفه و دشمنى با حكمت يونان، از خوارزم حركت كرد و يك چند در نساو باورد و طوس مىگشت و ظاهراً در همين اوقات با عارف مشهور ابوسعيد فضلاللَّهبن ابىالخير متوفى در 440 ملاقات نمود و از آن پس به انديشه ديدار قابوسبن وشمگير عزيمت گرگان كرد و به حسب اتفاق، روزگار آن امير بزرگ سپرى گرديد و ابوعلى بعد از آن كه فلكالمعالى منوچهر بن قابوس به پادشاهى نشست به گرگان آمد و چندين جلد از كتب خود را در آن شهر تأليف كرد و از آنجا به رى رفت و با مجدالدوله ديلمى مربوط گرديد و در فاصله سال 405 و 414 در رى و همدان مىزيست و در همدان با شمسالدوله فرزند مجدالدوله ارتباط پيدا كرد و به وزارت رسيد و ظاهراً وزارت او مابين سنه 405 و 411 بود و در اين مدت دشمنان ابوعلى دست از آزار و ايذاء نكشيده و به تهمتهاى دينى و سياسى او را متهم ساختند و ابوعلى به حبس افتاد و بدينجهت از اقامت در آن شهر رنجيده خاطر شده به اصفهان رفت. ظاهراً بعد از سال414 با علاءالدوله ابوجعفر كاكويه ديدار كرد و بقيه زندگانى را در خدمت اين امير و ملازمت او به سر مىبرد تا اينكه در سال 428 وفات يافت و در همدان مدفون گرديد و آرامگاه او اينك مشهور و معروف است.
اخلاق و روش زندگانى او
به طور كلى ابوعلى سينا داراى مزاج قوى و بنيه سالم و معتدل بوده و همچنان كه از قواى معنوى حداكثر برخوردارى را داشته، از قواى بدنى نيز متمتع و بهرهمند شده است. برخلاف غالب حكما، به خصوص كسانى كه در قرنهاى اخير مىزيستهاند، درصدد خراب كردن قواى جسمى برنيامده، بلكه آنها را درحد اعتدال نگاه مىداشته است. به طورى كه اشاره كرديم گويا اكثر فلاسفه قرن چهارم و قرنهاى اخير معتقد بودند، كه انسان بدون هدم قواى ظاهرى ممكن نيست حقايق فكرى را ادراك كند و فيلسوف وقتى مستحق اين نام است كه پشت پا به لذات مادى و جسمانى زند و از مردم دنيا و كارهاى اجتماعى كنارهگيرى نمايد و با تجرد تمام و در حال گوشهگيرى و تنهايى زندگى را به پايان رساند و بههمين جهت بر محمد زكريا ايراد مىكردند كه چرا زن و فرزند دارد. رواياتى كه درباره سقراط رسيده اين عده مقلد را وادار مىساخت كه كوركورانه زندگانىخود را بر باد دهند و از فضايل و كمالاتى كه اندوختهاند جامعه را بىبهره گذارند.
ابونصر فارابى كه از حكماى بزرگ قرن سوم و اوايل قرن چهارم است براثر همين عقايد غالب اوقات را به عزلت و تنهايى گذرانيد و با آن همه دانش و معرفت به تدوين كتاب مفصلى نظير شفا و قانون توفيق نيافت.
به خلاف اين افكار و نيز تبليغات مانويان كه تخريب ماده و از ميان بردن قواى جسمانى را يكى از وسايل غلبه نور بر ظلمت مىدانند وخيالات برهمائيان و عدهاى از متصوفه كه تنها راه اتصال به خداوند را رياضتهاى سخت و بر هم زدن آفرينش و خلقت انسان مىشمرند با آن انتشار كه در ميان مردم داشت و انتظار عامه محصلين كه فيلسوف بايد گوشهنشين و زار و نزار و دور از آسايش مادى زندگى كند، همان طور كه اين حكيم بزرگوار به جنبه عقلى اهميت مىداد، به آسايش بدن نيز توجه كامل داشت. در جمع مال و ثروت كوشش مىكرد و از تمام حظوظ مادى استفاده نمود و تمام زندگانى خود را در دربار شاهان و خدمت به جامعه گذرانيد. سعادت خود را در خدمت به دولت و جامعه مىشناخت و صاحب تجمل و دستگاه بود و هرگز به افكار بىمغز و بىبنياد آن عده كه مىگفتند حكما نبايد شغل ديوانى داشته باشند ترتيب اثر نداد و به خدمت و ملازمت شاهان مشغول بود وبا اين كه وظايف سنگين بر عهده داشت، تصنيف و تأليف مىكرد و آن آثار گرانبها را به شاهان معرفتپرور زمان خود تقديم نمود.
اما چيزى كه در زندگانى او مورد توجه است، پشتكار و كوشش و سعى و جديّتى است كه در نشر علم و تأليف و تدوين كتب داشته و با آنكه اكثر ايام زندگانى را در مسافرت گذرانيده و هر يك چند در شهرى خدمت پادشاهى بهسر مىبرد و علاوه بر آن غالباً از همكاران بدسگال خود به رنج افتاده و از دست عوام و غوغائيان به محنت گرفتار آمده و سختى بسيار در دوران زندگانى نصيب او شده، باز هم دقيقهاى آسايش نجسته و هيچ وقت از خدمات علمى بركنار نبوده. در تمام ايام زندگانى كار او تحصيل علم و تدريس و تصنيف و تأليف بوده و هيچگاه از كسب و نشر علم ملول نشده. حتى آن كه در اوقات گرفتارى نيز دست از تأليف نكشيده بود چنان كه وقتى در همدان متوارى گرديد، كتاب شفا را كه مهمترين كتابى است كه در فلسفه مشاء تأليف كرده در مدت اندك جز دو مبحث حيوان و نبات تأليف نمود و با آنكه با هزاران خطر روبهرو شده بود، سررشته را گم نكرد و از عشق او به نشر علم ذرهاى كم نشد و راستى آنكه اين مردبزرگ و استاد جليل از حيث كوشش و پشتكار سرمشق تمام دانشآموزان و اهلتحقيق تواند بود.
ديگر از صفات مهم او، بىپروايى و آزادى در انتقادات علمى است، كه هرگز در اظهار معايب سخنان پيشينيان و هم عصران خود مداهنه ننموده و بيمحابا بدون ملاحظه، هر نقصى كه در تحقيقات پيشينيان و معاصران مىديده بيان مىكرده است. ما همه مىدانيم كه تنها وسيله تكميل تمدن و علم و تحقيق، انتقادات اينگونه نوابغ و علماى بىنظير است و چون اين قوه در ابوعلى به كمال و تمام وجود داشت، بعضى از همعصران وى كه تاب انتقادات و اعتراضات او را نداشتند رنجيده خاطر شدند و آن حكيم بزرگوار را به سوء خلق و تندخويى و بدزبانى متهم ساختند با آنكه مقام و مرتبه او از اين تهمتها برتر و والاتر بود، منتهى ابوعلى سينا حقيقت را از اشخاص محترمتر مىداشت و از انتقاد وخردهگيرى بر سخنان واهى بعضى از علما خوددارى نمىنمود.
اهميّت مقام و تأليفات او
ابوعلى سينا تمام لوازم فطرى تحصيل را از هوش و حافظه و دقت و كنجكاوى و صحت مزاج و پشتكار فراهم آورده بود. بدين جهت در اندك مدتى توانست بر معلومات زمان خود احاطه حاصل كند و پيشواى حكما و فيلسوفان و پزشكان جهان گردد. يكى از جهات اهميت او اين است كه هر چند او پيروفلسفه ارسطو است و كتب خود را در تقرير عقايد مشآيين و بيان آراى آن طبقه تأليف كرده و هر اشكالى كه بر گفته ارسطو و پيروان وى وارد ساخته و هر اصلى را كه نقض كرده بودند، به قوه علم و دانش و بصيرت و انتقاد خود رد نمود. آراى ارسطو را در كتاب شفا و نجات و عيونالحكمه با براهين نغز تقرير كرده است، ولى از اين مقدمه نبايد اشتباه كرد، كه او در حكمت صاحب رأى و داراى نظر نبوده، وتنها فضيلت او در اين است كه مقرر حكمت مشاء و مبين گفتار ارسطو است، زيرا پيشينيان مرسوم داشتهاند كه هرگاه بنا به مسلكى خاص و در تقرير مذهب مخصوصى كتاب تأليف نمايند تا ممكن است در بيان آن بكوشند و اقوال مخالفان و معارضان را نقض و رد كنند و به اصطلاح آن مذهب را به كرسى نشانند. چنانكه خواجه نصير نيز همين مسلك را در كتب خود داشته است و در اين موقع از اظهار هرگونه رأى و عقيده كه نتيجه نظر و اجتهاد خود آنان بوده خوددارى مىكردند. ابوعلى كتابهاى معروف خود را از قبيل شفا و نجات و عيون الحكمه و نظاير اينها فقط در تأييد مذهب ارسطو نوشته است، چنانكه خود وى در مقدمه منطق شفا و در آغاز منطقالمشرقيين بدين معنى اشاره كرده مىگويد:
دفاع من از عقيده مشائين دليل آن نيست كه از خود داراى رأى و نظرىنباشم، بلكه در طرق حكمت آراى خاصى دارم كه آنها را در كتابحكمةالمشرقيين نوشتهام و هر كه خواهد بدانجا مراجعه كند.»
اما بدبختانه كتاب منطقالمشرقيين هنوز پديد نيامده و تنها قسمتى از آن كه متضمن بعضى از فصول منطق است به طبع رسيده و ابوعلى در مباحث تعريفات و قضايا مطالبى در اين كتاب نوشته كه در ساير مؤلفات او موجودنيست و ما يقيين داريم كه در قسمت حكمت، يعنى طبيعى و الهى نيز نظر وافكار تازهاى در آن كتاب به يادگار گذارده بوده، همانطور كه در طب معالجات جديد و نظرهاى تازه ابراز داشته است.
پيش از آنكه ابوعلى شهرت كند ممكن نبود، كسى در فلسفه و حكمت يونان به مقامى برسد مگر اينكه زبان يونانى يا سريانى بياموزد و بدين جهت علماى قرن سوم يا خود يكى از اين دو زبان بيگانه را مىآموختند و يا آنكه در دستگاه خود از روى ضرورت و احتياج عدهاى از مترجمين را نگاهدارى مىكردند و همه به زبان يونانى و سريانى نيازمند بودند و اكثر از جهت آنكه ترجمهها نادرست و مبهم و پيچيده بود، چنانكه بايد مطالب فلسفى را نمىفهميدند و ميانه مترجمين در بيان اقوال حكماى يونان اختلاف شديد رخ مىداد به خصوص كه كتابهاى ارسطو كه در اصل هم پيچيده و به صورت يادداشت بوده مورد اختلاف و مشاجره مىشد. تا اينكه ابونصر فارابى نسبتاً ترتيب كتب ارسطو و روش تحصيل فلسفه را سر و صورتى داد، ولى او چون خود تأليفى مفصل نكرده و ترجمهها مشوش و در هم بود، باز مردم به حرانيان نيازمند بودند و آموختن زبان يونانى يا سريانى خالى از ضرورت نبود. ابوعلىسينا با اينكه نه زبان يونانى مىدانست و نه لغت سريانى به مدد هوش و يارى استعداد شگفت خود، از روى ترجمههاى نادرست و پيچيده كه از دوره پيشمانده بود فلسفه را حلاجى كرد و به طرزى مرغوب بنياد نهاد. كتابهاى مبسوط و مفصل و جامع مانند شفا و تأليفات مختصر از قبيل نجات و اشارات و رسائل متعدد در موضوعات مختلف تأليف نمود و زواياى تاريك فلسفه ارسطو را روشن ساخت و راه تعلم آن را آسان نمود. چنانكه بعد از دوره ابوعلى طالبان حكمت و فلسفه نيازمند به تعلم يونانى و سريانى نبودند و پس از مدتى اندك تأليفات ابوعلى جانشين متون يونانى و ترجمههايى كه از آن كتب كرده بودند گرديده و تا به امروز هر كس خواست و بخواهد فلسفه مشرق بياموزد و يا در تاريخ حكمت مطالعهاى كند ناچار است كه از آثار گرانبهاى اين حكيم بزرگوار بهره گيرد و سرمايه اندوزد. در نتيجه همين حُسن تقرير و بيان شهرت ابوعلى در زمان حيات و پس از وفات عالم گير گشت و همگى علماى آن دوره، همت برفهم كتب وى گماشتند. عدهاى نيز براى كسب شهرت و احراز نام بر كتب او رد و انتقاد كردند، ولى در طول مدت چندين قرن اهميت علمى و فلسفى ابوعلى پايدار ماند و هنوز هم در تاريخ حكمت و طب يكى از بزرگان جهان به شمار است. از اين جهت مىتوان گفت كه يكى از خدمات بزرگ ابوعلى سينا همان است كه احتياج اهل كشور خود را از كتب يونانى و سريانى مرتفع ساخت.
به طورى كه اشاره شد، قوه انتقاد و شهامت علمى ابوعلى سينا بسيارقوى بود و به همين جهت اقوال و آراء گذشگان و معاصران را با ديده انتقاد مىنگريست، بر اثر همين قوه و شهامت با همه شهرت و عظمتى كه افلاطون درميان ما دارد، مقام او را اندك مىشمرد چنانكه بىپروا اظهار داشت: «كه اگر حكمت و دانش افلاطون به اندازهاى است كه از كتب و گفتار او براى ما باقيمانده بضاعت و سرمايه علمى او اندك بوده است». بر فرفوريوس انتقاد و خرده مىگيرد و خسنان او را پوچ و بى معنى مىشمارد. نسبت به عقايد معتزله و متكلمين و متصوفه نيز در كتب خود بىپروا اظهار عقيده كرده و اين هم يكى از موجبات اهميت اوست.
نكته ديگر كه شايسته تذكر است، حافظه سرشار و اطلاع وسيع ابوعلى است كه مقدارى از كتب خود را از قبيل شفا بدون مراجعه به كتابى تأليف نموده، در صورتى كه غالباً اقوال اشخاص را مورد بحث قرار مىدهد و آنها را رد مىكند و به طورى كه خود ميگويد كتب پيشينيان را مطالعه كرده و از اقوال به طورى مستحضر بود كه هر وقت كتابى تازه به نظر او مىرسيد، فقط موارد مشكل آنان را كه ممكن بود مؤلف نظرى جديد داشته باشد، مطالعه مىكرد و غالباً سؤالها و پرسشهاى علمى را بدون مراجعه جواب مىداد و در حقيقت وجود او به منزله كتابخانه بود و هيچ احتياج به كمك و استمداد از نسخه يا شخصى نداشت.
يكى ديگر از علل عظمت و اهميت ابوعلى سينا، تأليفاتى است كه بهزبان فارسى كرده. معلوم است به علل و جهاتى چند، دانشمندان قديم غالباً بهزبان عربى چيز مىنوشتند. از اواسط قرن چهارم نثر فارسى معمول و متداول گرديد و ابوعلى ظاهراً اولين كسى است كه در رشتههاى مهم فلسفه از قبيل منطق و طبيعى و الهى به زبان فارسى كتابى مفيد و جامع تأليف كرده و آن دانشنامه علايى است كه به نام علاءالدوله ابوجعفر كاكويه شهريار ايرانى به رشته تحرير درآمده است.
راستى آن كه دانشنامه چندان مفصل نيست، ولى اگر به خاطر بياوريد كهدر موقع تأليف كتاب شفا و قانون تقريباً سيصد سال بود، كه تصنيف و تأليف به زبان عربى معمول شده بود و هنگام تأليف دانشنامه هنوز بيش از قرنى نبود كه مردم به زبان فارسى تأليف مىكردند، آنگاه به اهميت آن كتاب مفيد وجيز اقرار خواهيد كرد. گذشته از دانشنامه رسائل ديگرى هم از اين دانشمند جليل به زبان فارسى باقى مانده، از قبيل رساله معراجيه و رساله نبوت و نبضيه كه به طبع رسيده است. رسائل ديگرى هم بدو نسبت مىدهند كه صحت نسبت آنها مورد ترديد است. بارى همانطور كه ابوعلى سينا كافه دانشمندان را از مراجعه به كتب يونان مستغنى كرد، درصدد بود كه زبان فارسى را نيز سرمايه علمى بخشد.
همچنان كه ابوعلى در فلسفه مقام بلند دارد، بزرگان عالم به اهميت مرتبه او در پزشكى و طب نيز اقرار آوردهاند و قانون ابوعلى يكى از مهمترين كتب طبى است كه چندين قرن افكار دانشمندان صرف تعليم و تعلم و شرح تبيين آن شده و در مدارس آسيا و اروپا كتاب درسى طب بوده است.
در رياضى و كواكب نيز مطالعات و تحقيقاتى داشته كه بعضى را تذكر داده و اكثر آنها صورت تدوين نگرفته است.
بارى ابوعلى سينا در مدت 58 سال عمر كه غالباً به مسافرت و گرفتارى و اشتغال به كارهاى دولتى گذشته، بالغ بر صد جلد كتاب و رساله كه هر يك در محل خود مهم و مورد توجه است، تأليف كرده و به عالم انسانيت تقديم نموده است. (متن سخنرانى در آموزشگاه پرورش افكار 1318)
*. مقالههاى بديعالزمان فروزانفر )تهران، 1382)، صص 191-210.