جلاده الحکایات؛ حکایت ۹
علی فتحی لقمانجلاده الحکایات
(حکایت ۹)
- علی فتحی لقمان
https://telegram.me/Avand_andisheh
بُرناچهای (۱) خاماندیش مَرکَب ِ (۲) خویش میراند که با پیرزالی (۳) اِصابَت نمود. بی آن که دستگیری کند (۴)٬ پوزخندزنان و پوزشناخواسته٬ راه ِ خویش گرفت. (۵) شیخه (۶) را بانگ برٱمد که هان (۷) ای جوان٬ از تو چیزی ساقِط شده است. (۸) ... بازگشت و جوریدَن (۹) آغازید. ... فرمود: «چندان مَجوی که تو را مردانگی از وجود افتاده است نه شیئی از زین (۱۰) و برگ (۱۱)!»
***
(۱) بُرناچه: جَوانَک٬ مُصَغَّر بُرنا
(۲) مَرکَب: آن چه بر آن سوار شوند؛ خاصه از ستور و مَواشی (چهارپایان اهلی)
(۳) پیرزال: پیرزن٬ عجوزه٬ زن سالخوره
(۴) دستگیری کردن: مدد رساندن٬ یاوری کردن٬ کمک کردن
(۵) راه خویش گرفتن: به راه خود ادامه دادن.
(۶) شیخه: پیرزن٬ پیرزال
(۷) هان: بههوش باش! واژهای است از بهر آگاه کردن و هشدار
(۸) ساقط شدن: افتادن٬ فرو افتادن
(۹) جوریدن: جُستن٬ جستوجو کردن٬ نیز شپش گرفتن را گویند
(۱۰) زین: افزاری است چرمی٬ مُجَهَّز به مِهمیز و بَند٬ که بر پشت اسب یا قاطر نهند.
(۱۱) بَرگ: اسباب٬ توشهی راه٬ آذوقه