01

01

#1

باورم نمیشد باور کردنی نبود امکان نداشت بعد از ده سال

حالا اینجا جلوی چشمام

قلبم تیر میکشید

تحمل اونجا با وجودش سخت بود

به سختی به سمت رختکن رفتم تا لباسمو عوض کنم

لباس پوشیدم سویچ رو دراوردم به سمت در راه افتادم

_اه مینا کجا با این عجله تازه سر شبه کجا داری میری

+ حالم خوش نیست میخوام برم خونه

_ای بابا ضد حال نزن چی چی و حالم خوش نیست بیا بریم داخل

+ گفتم که حالم خوش نیست باید برم

+ مریم چی شده به چی نگاه میکنی؟

_اوون اوون مهراده ؟ اون ایجا چیکار میکنه؟ وای نکنه تو دیدیش که میخوای بری؟

بدون جواب دادن بهش به سمت در راه افتادم

_مینا صبر کن صبر کن

_ داری فرار میکنی؟ چرا میخوای بری؟ مگه هنوزم برات ارزش داره که از بودنش اینجا ناراحتی و میخوای بری؟ مگه قرار نبود فراموشش کنی؟ اگه واقعا فراموشش کردی چه اهمیتی داره که اون اینجاست ؟ بیا بریم داخل بیاا

+ اه مریم ول کن توروخدا حوصله ندارم

دست مریم و پس زدم و راه افتادم هنوز چند قدم بیشتر نرفته بودم که صدای آشنایی به گوشم خورد

خودش بود

مهراد ، مهراد خان هم دانشگاهیم نامزد سابقم

آخ قلبم تیر میکشید

چرا چرا اینجوری شدم مگه من فراموشش نکردم مگه متنفرم نیستم ازش چرا آخه چرا با دیدنش ، شنیدن صداش انقدر به هم ریختم

بدون اینکه به طرفش برگردم به سمت ماشین رفتم قبل از اینکه دستگیره رو بگیرم دستش روی دستگیره نشست

_ ازم متنفری قبول نمیخوای ببینیم قبول ولی ادب حکم میکنه جواب آدمی که یه زمانی دوسش داشتی رو بدی

لبام به هم چسبیده بود توان جواب داشتن نداشتم اشکام روی گونه هام میریخت حتی نمی تونستم جلوی ریختن اشکامو بگیرم

انگشتشو نواز وار وری گونه ام کشید

_به خاطر من بی لیاقت گریه نکن

باشه برو اگه انقدر بودنم اذیتت میکنه برو مزاحمت نمیشم

Report Page