01

01

@blfanfiction

تولد هجده سالگی خائو بالاخره فرا رسیده بود. نگرانی و استرس اینکه گرگش چه شکلیه و چه نوعی داره، بی قرارش کرده بود. امشب اولین شبی بود که می تونست گرگش رو ببینه. با خودش فکر کرد

_چی میشه اگه جفتم ازم بزرگتر باشه و امشب رایحه ام رو حس کنه ؟"

لباس مخصوص رو پوشید و مثل تمام هم سن و سال هاش به سمت دامنه ی کوه یک نفس دوید با دیدن ارث لبخندی زد و براش دست تکون داد. بالای کوه، نزدیک قله جفت ارث کنار دو فرزند رییس پک ایستاده بود. طبق رسم هر کدوم که زودتر جفتشون رو پیدا کنن و داراری فرزند بشن می تونن جانشین پدرشون باشن. یعنی امشب جفتشون پیدا می شد؟ از ذهنش گذشت

_یعنی میشه من جفت فرست باشم؟

کم کم ماه بالا اومد. با استرس به چشم های کنجکاو فرست خیره شد. امیدوار بود جفتش کسی باشه که با یک نگاه اون قلبش به تپش در میاد باشه. آف با محبت بهش خیره شد و لب زد

_موفق باشی.

بچه ها دونه به دونه به گرگ تبدیل می شدن. آلفایی به سرعت از کنارش گذر کرد و خودش رو به هم میزی خائوتانگ رسوند و شروع به لیس زدنش کرد. خائو زمزمه کرد

_خوش بحالت نون... انگار آلفات حسابی دوستت داره

ریز خندید. حس عجیبی داشت. به دست هاش نگاه کرد که در حال تبدیل به پنجه های گرگ بودن.

..................................................................

فرست واقعا امیدوار بود امسال جفتش رو پیدا کنه. براش مهم نبود میکس یا هر کس دیگه فقط امگا باشه و ترجیحا زیبا. به میکس نگاهی انداخت. کاش اون جفتش بود. ارث عوضی همیشه خوش شانس تر بود. هرچند که قرار نبود میکس رو بهش ببازه. بعد از ازدواج با جفتش، دوست پسرش رو به عنوان همسر بعدی خودش معرفی می کرد. اون پسر تو کل پک های تایلند زیبا ترین گرگی بود که تابحال تبدیل شدن. دقیقه های آخر بود و فقط یک نفر باقی مونده بود. دو برادر از پیدا شدن جفتشون برای امسال هم نا امید شده بودند. ساعت دوازده بود پس چرا اون پسر تبدیل نمی شد؟ سوالش رو اومگای کوچولو ی کم صبرش به زبون آورد.

پدرش از پشت سر جواب داد

+هنوز ۱ ثانیه باقی مونده بچه جون عجله نکن. داره تبدیل میشه.

با پیچیدن رایحه ی ضعیف هلو عقل از سرش پرید. به رو به رو نگاه کرد. گرگش با تمام توان سعی داشت از اسارت بدنش بیرون بزنه. شاهزاده جوان توان مقاومت در برابرش رو از دست داده بود و تنها چیزی که در لحظه ی آخر فهمید دنیا را روی سرش آوار کرد اما انگار برای گرگش پشیزی اهمیت نداشت که اون گرگ سفیدی که اینطور دیوانه وار به سمتش درحال دویدنه امگا نیست و یک بتاست. گرگ سیاه خودش رو روی گرگ سفید انداخت و شروع به لیس زدنش کرد. میکس باورش نمی شد دوست پسرش رو به بهترین دوست جفتش باخته. اف با عصبانیت و افسوس در سکوت به جانشینی تقریبا از دست رفته اش فکر می کرد. پدرشون با خوش حالی و شعف اولین عروسش رو نگاه می کرد و به زیبایی اش افتخار می کرد. مهم نبود که بتاست. مهم این بود در طالع پسرش اون تنها کسی بود که خوش بختش می کرد. ارث دست هاش رو مشت کرده بود. می دونست امشب خائو جفتی پیدا می کنه اما چطور باید اون رو از جانشین پک بدزده؟ آلفای جوان قصد نداشت عشقش رو به کسی ببازه که صاحب قلبش کس دیگه ایه و خائوتانگ براش کلید تاج و تختشه. فرست نگران جانشینیش بود و خائو از ته قلب خوش حال بود. بالاخره جفتش رو پیدا کرده بود. اون الان کنارش بود و از همه مهمتر جفتش همون کسیه که عاشقانه می پرستتش.

...........................................‌‌‌‌‌.............................

خورشید از خواب بیدار شده بود و همون دیشب همه ی تماشا گر ها به خانه بازگشته بودند. فرست چشم هاش رو باز کرد. با یاد آوری بتا بودن پسر کنارش اخم هاش رو در هم کشید. چطور جفتش می تونست بتا باشه. قبل از اینکه بیدار بشه از جایش بلند شد و به سمت پایین کوه به راه افتاد. اون پایین دو نفر ایستاده بودن. ارث و میکس چیزی رو که اونجا بود حس می کردن. ارث سر حرف رو باز کرد

_بهش گفتی؟

میکس سرش رو بالا اورد و سوالی نگاهش کرد. اشراف زاده بلند شد و گفت

_بهش بگو.... نذار بیاد سمت خائو. دوست پسرت رو سفت بچسب.

بعد هم به سمت معشوقش دوید و تنه ای هم به فرست زد. سر خائوی خوش خیال رو روی پاش گذاشت. حسادت میکس با دیدن این صحنه شروع شد. به یاد آورد اون سال وقتی بلند شد و کسی رو کنارش ندید چقدر خجالت زده شده بود و احساس تنهایی کرد. مگه می تونست فراموش کنه ارث چطور مقابل چشم های همه تحقیرش کرده بود. به دوست پسر عزیزش اجازه داد در آغوش بگیرتش. نمی گذاشت خائو حتی یک ساعت هم کنار جفتش خوش حال باشه. اون هنوز دو تا برگ برنده داشت. هم امگا بود و هم....

به فرست لبخند زد و سرش رو توی سینش مخفی کرد. درسته عشقی یینشون نبود اما هر دو کلید حل مشکل هم بودن.

سلامممممم عشقولیا خوش میشم نظر بدین و لایک کنید. اینکار وقتی ازتون نمیگیره ولی واسه من کلی ارزش داره💞😍😘💞

Report Page