00:00

00:00

Parrsa

ساعت دوازده بامداد بود.

داشتم به او فکر میکردم

به اسمش 

به چشمانش 

به صدایش 

به پیچ و خم موهایش

به تاب زیبایی ابروانش


نمی‌دانم 

برای پسری مثل من که صبح تا شب دنبال ماجراجویی و شیطنت و ورزش بود این اتفاق، اتفاق عجیبی بود. 

هیچوقت ذهنم مشغول این چیز ها نبود اما تاثیری که او بر روی من گذاشت باعث شد من احساسی عجیب در اعماق وجودم حس کنم. 

حسی که دانشمندان معتقدند باعث آن هورمون اکسی توسین است و مردم عادی به آن عشق میگویند.

برای منی که شنا را کامل آموخته، غرق شدن در چشمانش حس غریبی داشت.

برای منی که برای آرامش فقط به موزیک گوش میداد، آرام شدن با حرف هایش حس عجیبی داشت.

برای منی که برای خندیدن و سرگرم شدن فقط فیلم میدید، خندیدن با او حس عجیبی داشت.



غرق در تفکرات بودم که ناگهان به خود آمدم و دیدم ساعت یک شده است.

بلند شدم و یک چایی برای خودم ریختم و جلوی شومینه که گرمایش در آن شب زمستانی حس فوق العاده ای داشت لم دادم

و فقط به این فکر میکردم که چقدر او را می‌خواهم.

Report Page