••••

••••

Leetelma





- اون هایبریدها آموزش دیدن که شما رو راضی کنن.

مرد مسئول و فروشنده‌ی اون هایبرید‌های گرون قیمت و ازرشمند توضیح داد و در ادامه گفت:

- به سن قانونیشون رسیدن و خودش هیچ حق قانونیی برای مخالفت نداره. اونا کاملا مطیعن قربان.

گوش‌های جئون جونگوک به اون مرد و چشم‌هاش روی هایبرید‌هایی که از پشت شیشه می‌دیدشون قفل بود. دستش بالا اومد و چونه‌اش را مالید.

- اوممم.

با دیدن حرکت بعدی هایبرید شیرین و سفید رنگی که گوشه‌ی اتاق در حال بازی با خودش بود نیشخندی روی لبش شکل گرفت.

- اونم آموزش دیده؟

آقای لی، مسئول فروش اونها، چشم تیز کرد و پرسید:

- کدومشون قربان؟

جئون با انگشت اشاره‌ای به هایبرید سفید رنگ کرد اما نگاهش همچنان‌ گیر اون بود.

- تهیونگ! نوع اون طرفدار زیادی داره قربان. دیر بزرگ میشه و خیلی بازیگوشه. اگه وقت کافی دارید پیشنهادش میدم.‌ به شدت نیاز به توجه داره... گرچه فکر نکنم به این دلیل برای شما مناسب باشه. شما همین حالاام کار زیادی دارید هرچی نباشه پسررئیس جمهورید قربان.

اما جئون بی توجه با لبخندی که حالا از شیرینی تهیونگ عمیق شده بود دستش رو برای مخالفت جلوی صورتش حرکت داد.

- نه نه اونو میخوام. ببرینش توی اتاق میخوام ببینمش.

آقای لبی تعظیم کرد و بعد اطاعت:

- بله قربان. بفرمایید.

جونگوک به سمت اتاق ملاقات خریدارها و هایبریدهای معصوم قدم برداشت. البته که بخش وی آی پی!

روی مبلی شنی و صورتی رنگ نشست. لباس سرمه‌ای رنگش که شامل کتی جذب و شلواری دوخته شده مخصوص خودش بود، رو مرتب کرد.

طولی نکشید که هایبرید همراه آقای لی و دو مربی و مراقب وارد اتاق شدن...

اون دو مرد بالغ و انسان، تنهاش گذاشتن و هایبرید که تهیونگ نام داشت، دست هاش رو پشت خودش گره کرد، با نگاه خجالتیی همونجا جلوی درب ایستاد و یواشکی به خریدارش نگاه کرد.

- بیا اینجا.

چشم‌های تهیونگ با شنیدن این حرف بزرگ شدن و بعد از چند ثانیه، قدم های کوتاهی به سمت خریدارش برداشت.

با چند قدم فاصله ازش ایستاد که بازهم دستورش رو شنید.

- بیا جلو تر دونه برفی.

خریدارش خنده‌ای سر داد و گوش‌های هایبرید از شنیدن این صفت زیبا به رنگ خودش، تکون خورد و جونگوک رو به یاد حرفی که از آقای لی شنیده بود انداخت.

- اون به شدت بازیگوشه و نیاز به توجه داره -

- میخوای اینجا بشینی؟

به پاهاش ضربه‌ای زد و تهیونگ با خجالت سری تکون داد... گرچه که چشم‌هاش رنگی از خجالت نداشت.

- پس بیا دونه برفی.

هایبرید سفید رنگ به سمتش اومد و با کمی تردید و چک کردن حالات خریدارش، روی پاهاش جا خوش کرد.

دو پاهای نه چندان بلندش رو از دو طرف جونگوک اویزون کرد و منتظر عکس‌العملش موند... خیلی ناشیانه و بچه‌گانه سعی می‌کرد یواشکی‌ به خریدارش نگاه کنه اما با این کار بیشتر از قبل جئون جونگوک‌ رو به خنده می‌نداخت.

- ازم خوشت میاد؟ هوم؟

هایبرید لبخندی زد و سری به موافقت تکون داد.

- دوست داری بخرمت دونه برفی؟ بگو برام مهمه نظرت.

دستی بالا اومد و وقتی تهیونگ با سر موافقت کرد و برق بیشتری توی چشم‌های دیده شد، روی صورتش دست کشید.

نوازشش کرد و از جیبش آبنباتی رو بیرون آورد که مخصوص اون‌گرفته بود.

- دهنتو باز کن کوچولو.

با خنده گفت و وقتی دهان تهیونگ باز شد آبناب رو توی دهانش قرار داد.

دید که چطور هایبرید با ذوق آبنباتش رو میمکه و چشم‌هاش برق میزنه... و بالاخره دهانی برای حرف زدن باز میکنه و با صدای آرومش میگه:

- دوستش دارم! تهیونگی دوستش داره! تهیونگی دوستت داره آقا.

صدایی از میکروفون اتاق ملاقات که صدای آقا لی رو پخش می‌کرد شنیده شد:

- قربان شما حق دارید تستش کنید.

جئون، از قانون‌های مرتبط با هایبرید‌ها با خبر بود.‌ اون به عنوان خریدارش حق داشت قبل از پرداخت پول تستش کنه و مطمئن بشه از تهیونگ‌راضیه.

برای همین هم توی اون اتاق سر تاسر صورتی رنگ دست پایین برد و روی پای سفید رنگ هایبرید دست کشید:

- تهیونگی دوستم داره؟ دوست داره باهاش بازی کنم؟

جئون حس کرد دم بلند هایبرید به حرکت در اومد و توی جاش به حرکت در اومده و وول میخوره.

برای همین هم دست مرد به سمت کش شلوار صورتی رنگش کشیده شد و سعی کرد برای شروع بازی کردنش وقت بخره.

- بوی توت فرنگی میدی کوچولو.

دست دیگرش رو روی کمر بیقرار هایبرید سفید رنگ کشید و ادامه داد:

- و من دوستش دارم.

Report Page