...

...

ɴᴀʀꜰᴏʀ

دستامو فرو میبرم تو جیبم، سرما تو بهمون سرایت کرده، خودمو بهش نزدیک تر میکنم، قدمامون آرومه، جز سفیدی برف هیچی نیست، گونه هاش قرمز شدن، جلو میریم، بهم نزدیک میشیم، انقد نزدیک که کم کم بودنش گرما میبخشه، میگه عجب برفیه، لبخند میزنم، عاشق برف بودم،عاشق چیزی که مارو بهم نزدیک تر می کنه، بهش میگم بخون، میخونه و زیرلب باهاش زمزمه میکنم، اشکام دیوونه وار جاری میشن، میگم دلم تنگ صدات بود...

چراغای خونمون نزدیک به نظر میان، واقعیت نزدیک تر، میرسیم، کلیدو تو قفل میچرخونم، در که باز میشه زیادی اشکام از گرمای تو خونه بیشتر احساس میشن ، خیال تو رو دم در جا میذارم و به پناهِ خونه پرت میشم.

تو نبودی و من باز به موعد اولین برف خیابونارو باهات قدم زدم و بودنتو حس کردم...

Report Page