:)

:)

t.me/BTSNSFW

سوسوی چراغ نفتی کمی دورتر، چیزی بود که باعث میشد بتونه انعکاس کج و معوج نیمی از صورتش رو توی سطح فلزی شمشیر ببینه. عادت با دستمال پاک کردن اون شمشیر که براق تر از هرچیز دیگه ای بود گاهی شب ها دوباره زنده میشد.

درعین حال که سعی میکرد حتی به اموال زیاد شخصیش علاقه مند نشه اماً گاهی این وابستگی به چیزی غیرمعمول اتفاق میفتاد و خودش رو هم آزار میداد.

مرد زانو زده، کمی دورتر ازش داشت خرد شدن استخوان های زانوش رو بخاطر کفپوش های چوبی زمین زیرش حس می کرد. از کش دادن های همیشگی اربابش خسته بود اما نمی تونست حرفی بزنه.

"ارباب" فرق های خیلی زیادی با هر مافوق دیگه ای داشت و حتی ممکن بود اگه اون لحظه ای کلمه ای به زبون بیاره با همون شمشیر براق توی دست ارباب به راحتی بمیره.

-خب...

صدای جونگکوک اضافه شد به تنها صدای موجود اون لحظه پیچیده توی هوا. جیرجیرک هایی که از غروب آفتاب شروع به قایم شدن بین برگ ها میکردن و تا صبح هم به سر و صدا ادامه میدادن.

مرد ردا پوش بزاق دهانش رو قورت داد و سعی کرد تمرکز کنه.

-اسمش جیمینه...توی کیسانگ بزرگ شده

-کیسانگ؟

صدای کنجکاو جونگکوک سکوت رو دوباره شکست و مرد کمی بالا تر اومد و سری تکون داد.

-بله، مردی که داشت توضیح میداد گفت توسط رئیس اصلی کیسانگ پیدا و بزرگ شده. مثل اینکه همون جاها رهاش کرده بودن بدون هیچ نامه و اطلاعاتی از خود نوزاد

جونگکوک بیشتر سمت میز چوبی روبروش برگشت؛ غلاف شمشیرش رو برداشت و کمی از اون جسم فلزی رو داخلش برد.

-گفتن هیچ اطلاعاتی از خانواده ی قبلیش ندارن و خود آقای لی بزرگش کرده. اونجوری هم که پیداست به طراحی و نقاشی علاقه داره و روی هر تکه کاغذ پاره ای که دستش میومده یه چیزی می کشیده.

جونگکوک کمی عقبتر رفت و دستهاش رو روی تشکچه ی زیرش، تکیه گاهش کرد. از گوشه چشم نگاهی به کتاب نزدیک به خودش کرد و لبخند خیلی محوی گوشه ی لبش اومد.

-نقاشی های شهوانی و تحریک آمیز که خودتون میدونین توی این دوره و زمونه کسی بهشون علاقه ی زیادی نشون نمیده و رواج ندارن...

-دقیقاً توی همونا استعداد داره...

با بریده شدن حرفش، جونگکوک تکمیلش کرد.

-ب...بله

مرد انگشت هاش رو روی سطح چوبی جمع کرد و مشت هاش رو بالا آورد و روی پاهاش گذاشت.

-از زمانی که شروع به کشیدنشون کرد، مثل اینکه دیگه نمیتونه غیرشون چیز دیگه بکشه...آقای لی به جیسونگی که چند روز پیش به کیسانگ رفته بود کوه کاغذ های مچاله شده ی نقاشی های اون پسر رو نشون داد که داشتن به زباله دونی می بردنشون

جونگکوک پاهاش رو از هم باز کرد و اطراف میز مقابلش گذاشت. اگه دستش به آقای لی می رسید احتمالا تکه پارش می کرد. جونگکوک بعد از بدست آوردن اون کتاب "اعمال لواط" بیشتر و بیشتر از اون دست های هنرمند میخواست. حالا شنیدن دور ریخته شدن اون کاغذ ها تمام وجودش رو آتیش میزد.

-اون پسر هر روز و هر روز...توی اون فاحشه خونه بوده و وقتی اون اشراف زاده های لعنتی اون هرزه ها رو می کردن همشون رو به چشم دیده...حالا چیزی نیست که نتونه روی اون کاغذ ها نکشه. فاک...

جونگکوک حتی با فکر کردن بهشون تحریک میشد. تقریبا یک ماهی میشد حتی گاهی با اون نقاشی ها خودارضایی می کرد و دیکش هر بار که چشمش بهشون می افتاد تا حد زیادی خیس میشد. ارباب همیشه هورنی که تقریباً نصف گوریو رو زیرخواب خودش کرده، حالا به درجه و قسمت دیگه ای از ارضا کردن خودش رسیده بود.

-و کتابی که دست شماست فقط قسمتی از پنج کتابیه که با اسم مستعارش "مین" پخش شده. ولی...جیسونگ گفت دیگه نقاشی نمیکشه

-نمیکشه؟

جونگکوک زودتر از همیشه ری اکشن نشون داد و یکی از ابروهاش طبق عادت بالا رفت. انگشتهای استخوانی و باریک و بلندش رو لبه های میز فشار داد. مرد با استیصال نگاهش کرد و کمی بیشتر به جلو خم شد.

-ن...نگفت چرا

-خب، اینکه عیبی نداره!

چشمهای مرد از کفپوش اتاق به صورت خنثی ی اربابش تغییر مسیر دادن دادن و تعجب به صورتش نشست.

جونگکوک انگشت هاش رو بالا آورد و شمشیرش رو دوباره از غلاف بیرون کشید. چشمهای درشت و در عین حال کشیده اش رو به چشمهای زیردستش داد و شمشیر رو روبروش گرفت. انگشت بلندش خیلی آروم و سطحی روی لبه ی تیز شمشیر قرار گرفت و بدون فشار آوردن بهش انگشتش رو ازش رد کرد.

-اون سنی نداره و احتمالا مثل خیلیای دیگه وقتی یکم خون ببینه دوباره قلم به دست می گیره

گردنش به جلو خم شد و چشمهاش که هر کدوم یه حالت خاص داشتن به چشمهای لرزون زیردستش خیره شدن.

-میدونی که این کار برای اربابت سخت نیست، هوم؟ وادار کردن یکی به کاری که دوست داره

و این حقیقت محضی بود که همه راجع به بزرگترین پسر خاندان جئون می دونستن.

زورگو، جاه طلب و خودخواه.

اون هر چیزی داشت. بهترین ها و مرغوب ترین ها؛ و

توی اون مجموعه ی بزرگ و تو در تو، هر روز هفته هرچیزی یافت میشد چون ارباب، جئون معروف محال بود چیزی بخواد زیر چند دقیقه براش فراهم نشه. حتی اگه تمام گوریو توی قحطی بودن...اون از زیر سنگم شده هر چیزی که میخواد رو داشت.

Report Page