🔞🔞🔞🔞

🔞🔞🔞🔞


🎋🎋🎋🎋


#آیه_در_طوفان

#پارت_چهار


آیه


مثل گرگ که می خواد به یک آهو حمله کنه تموم بدن دختر رو از نظر گذروند.

ترس توی چشم های خیس دختر آشکار بود و این قلب من رو ذره ذره آب می کرد.

با هر قدمی که اون مرد بر می داشت ،دختر هم یک قدم عقب می رفت.

صدای فریاد پدر دختر بلند شد‌.

_خواهش می کنم کاری به دخترم نداشته باش.

اون فقط چهارده سالشه.

آخه لعنتی چطور می تونی به هم‌خونت...

با لگد محکمی که به شکمش خورد ،از درد تو به خودش پیچید و حرفش توی نطفه خفه شد‌.

از دور شاهد ماجرا بودم.

از ترس نفسم بند اومده بود.

منظور از هم خونش چی بود ؟؟

اشکم روونه شد،زمین و زمان رو لعنت فرستادم که چرا غرور خورد شده ی پدری رو می دیدم اما،نمی تونستم کاری انجام بدم.

باید یک کاری از من لعنتی بر می اومد‌.

سرم رو‌چرخوندم.

همه جا رو دید زدم.

هیچی نبود.از شدت خشم لبم رو گازی گرفتم و نالیدم :

_لعنت بهت آیه.ای کاش یه مسلسل...

باز با شنیدن جیغ وحشتناک از طرف همون دختر سرم رو برگردوندم.

با دیدن صحنه بد روبه روم اب دهنم خشک شد و چشم هام یک لحظه تار.

باورم نمی شد ،که این بی شرفا اونقدر پست باشند که حتی به یک دختر بچه هم رحم نکنند.

صدای جیغ های مکررش دل سنگ رو هم آب می کرد دیگه چه برسه به من!

صدای التماس های دختر و پدر و زجه های مادر مو به تن هر ادمی سیخ می کرد.

هیچ بویی از انسانیت نبرده بود.

حتی لحظه ای حال پریشان دختر بی چاره هم به قلب بی احساسش اثر نمی ذاشت.

مثل یک حیوون خون خوار بی رحمانه خدشه دار کرد روح لطیف دختر رو.

نابود کرد تموم کودکی هاش رو .

چشم های دریده ی زیادی خیره به بدن لخت دختر بود.

در میوون اون لجن زار پدر خانواده بود که نگاه می کرد و از شدت ناتوانی و بی چارگی به صورتش سیلی می زد و از ناموسی که نتونسته بود خوب نگهداری داری کنه ازش ،مرثیه می خوند‌.

حق داشت مرگ راحت از اون بود که شاهد درید تنها شی با ارزش ،دختر مظلومش باشه.

دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و هق هق ام بلند شد.

فشارم توی نوسان بود و هر لحظه می خواستم غش کنم. 

دختر همونطور پیش روی نگاه غمگین پدرش ،تنها تکیه گاه پدرش زیر اون بی ناموس دست و پا می زد و دیگه‌ جونی براش نمونده بود.‌

اشکم از رو گونه هام سر خورد.

دلم ریش شد.

ریش شد برای پدری که کمرش شکسته بود و مادری که بخاطر زجه های زیاد تاب نیاورده بود و دقایقی از مرگش می گذشت‌.

خودش رو از روی بدن دختر بلند کرد.

نیشخندی زد و به کلتش که کنارش افتاده بود چنگی زد..

کلت رو به سمت پیشونی دختر نیمه جونی که زیر لب "بابا،بابا" می کرد نشونه گرفت.


#صالحه_بانو


🎋🎋🎋🎋

Report Page