ꮪꭲꭺꮮꮶꭼꭱ

ꮪꭲꭺꮮꮶꭼꭱ

Dory😋

ماجرای من خیلی وقته شروع شده دیگه نمیشه انکارش کرد یا حتی ازش دست کشید فقط میتونم دنبالش کنم

آه من یه استاکر شدم، استاکر یه ارشد جذاب، ارشد شیائو جان دانشجوی سال آخر آکادمی نظامی. البته اگه شما هم یکی به جذابیت و خفنیت ارشد من داشته باشید اوضاعتون همین میشه اما باید بگم این کار بعد از مدتی باعث شد که همه از کراشم رو ارشد شیائو بو ببرن برام مهم نبود بهرحال قرار نبود مال کسی غیر اون بشم

-ییبو فکر نمیکنی کارت خیلی چندشه

-نه

-تو تا اتاق پروم پیشرفتی نگو که بعدی اتاق خوابه؟!

-شاید

من بارها شکست خوردم، کتک خوردم، کلی بلا سرم اومده و کلیم دشمن پیدا کردم. دخترای آکادمی عملا ازم متنفرن اونم بخاطر جرات گیر دادنم به ارشد سخت گیر و کمی سردمونه البته من میدونم اون چقدر میتونه مهربون و خوش قلب باشه

ولی دیگه نمیخوام فقط یه استاکر باشم.


با دست گل رو به روی خونه‌ش ایستاده بود و مثل احمقا دست تکون میداد شیائو جان واقعا نمیدونست از دستش کلافه باشه یا به حماقتاش بخنده ولی این جالبه که امروز درست روز قبل کریسمس تصمیم گرفته شجاع بشه.

دست گل رو به جان داد طبق راهنمایی جان به طرف نشیمن رفت و روی مبل نرم، معذب نشست. کم کم داشت از اومدن پشیمون میشد این شیک و رسمی بودن با تموم برخوردها و اتفاقات بینشون واقعا مضحک بود

جان با سینی قهوه و لیوان آب به نشیمن برگشت

-م...ممنون گا

-من باید بگم، برای گلا ممنون

انگار که اینبار ارشد هم تصمیم گرفته بود باهاش مصالمت آمیز رفتار کنه

-گا...من...من..

ییبو نمیدونست درخواستشو چطور مطرح کنه برای همین هُل زده کمی از لیوان آب خورد و صداشو صاف کرد اما قبل از اینکه بتونه کلمه ای به زبون بیاره چشمای جان رو توی نزدیک ترین حالت ممکن به خودش دید و دستی که چونه‌شو گرفته بود و ثانیه ای بعد لب های گرم و نرمی که لمس شیرینی رو بهش داد. با حرکت آرومی لب های ییبو رو بوسید، اول بالا و بعد میک عمیقی به لب پایین زد.

بعد از جدا شدن لب هاشون جان لبخند مخصوص خودشو زد

-بیا قرار بزاریم

ییبو که هنوز اتفاق چند دقیقه پیشو هضم نکرده بود با این حرف جان رسما هنگ کرد با اون گیلاسای خیس و قرمز سعی داشت چیزی بگه اما انگار کلماتو گم گرده بود.

جان ابرویی بالا انداخت و با غرور گفت

-وانگ ییبو گفتم میتونی با ارشدت قرار بزاری چت شده؟ از شدت غیرممکن بودن باور نداری؟ یا ذوق مرگ شدی؟

-ار...ا...ارشد...من باید برم.

با گفتن این حرف خیلی سریع مثل خرگوشی که از تله فرار میکنه از خونه بیرون پرید در حالی که پاش به ورودی گیر کرد اما تونست تعادلش رو حفظ کنه و سالم ازش بگذره حقیقتا این برای ییبو شوک بزرگی بود ولی مانع بالا پریدن و فریاد خوشحالیش نمیشد.

جان بعد از فرار ییبو به خنده افتاد سری تکون داد

-فکر کنم تو دردسر بزرگی افتادم

Report Page