🔞🔞🔞🔞

🔞🔞🔞🔞


🍂🍂🍂🍂


#درام_عاشقانه

#پارت_بیست_دو


مسعود


با اومدن جولیا وسایل رو گرفتم. 

خواستم خودم زخم هاش رو ببندم که یک لحظه فکری از ذهنم گذشت. 

هر چی بودم نامرد نبودم. 

با حجابی که داشت مطمئن شدم به محرم و نامحرم خیلی معتقده.

گرچه امروز من و افرادم خیلی اعتقاداش رو زیر سوال برده بودیم. 

با کلافگی برگشتم سمت جولیا. 

جولیا با تعجب نگاهم کرد و گفت :

_چیزی شده آقا؟! 

_نه. 

تو بیا زخم هاش رو ببند. 

جولیا تعجبش بیشتر شد و گفت :

_چرا آقا؟! 

چشم هام رو با حرص روی هم گذاشتم. 

لعنتی هیچ وقت نشد، یک چی بهش بگم سوال نپرسه. 

آخه لعنتی من بیام بهت بگم محرم، نا محرم چیه!! تو می فهمی من چی می گم. 

با عصبانیت بتادین و باند ها رو به طرفش گرفتم و گفتم :

_خیلی سوال می پرسی جولیا. 

همین که گفتم خودت زخم هاش رو ببند. 

ناراحت سرش رو پایین انداخت و گفت :

_چشم آقا. 

_بلدی که چکار کنی؟! 

_بله آقا قبلا یک دوره ی کوتاه پرستاری رو گذروندم. 

با ابرو های بالا رفته نگاهش کردم. 

انتظار این رو دگه نداشتم جولیا پرستاری هم بلد باشه.

 با همون ابرو های بالا رفته، خوبه ای زیر لب بهش گفتم. 

بتادین و وسایل رو اروم گرفت و بعد به طرف دختره به راه افتاد. 

خواست لباس هاش رو در بیاره که زود روم رو برگردوندم و گفتم :

_صبر کن جولیا. 

بعد از اینکه من رفتم شروع کن. 

فقط یادت نره اول زخم هاش رو ضد عفونی کنی. 

صدای حرص دار جولیا اومد :

_بله چشم آقا. 

خودم بلدم. حالا اگه لطف کنین برین بیرون من به کارم برسم. 

خنده ام گرفته بود. 

قشنگ بهم فهموند گمشو بیرون، فقط یکم با ادب تر!! 

سرم رو تکون دادم و به طرف در به راه افتادم. 


#صالحه_بانو


🍂🍂🍂🍂

Report Page